باطن بینلغتنامه دهخداباطن بین . [ طِ ] (نف مرکب ) مقابل ظاهربین . (آنندراج ). مقابل قشری . آنکه بظاهر اکتفا نکند. || باریک بین . (آنندراج ).
باتوم برقیelectrical baton, stun baton, shock batonواژههای مصوب فرهنگستانباتومی با ابعاد معیار که با نیروی باتری چراغقوۀ استاندارد کار میکند و قادر است بار یا شوک الکتریکی با ولتاژ اندک وارد کند
باطنلغتنامه دهخداباطن . [ طِ ] (ع اِ) پنهان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خلاف ظاهر. (تاج العروس ). نهان . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ، بَواطِن . (مهذب الاسماء). ناپیدا. مقابل ظاهر : شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عارکرم بسیاری بود در باطن در ثمین .
باطنلغتنامه دهخداباطن . [ طِ ] (ع اِ) پنهان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خلاف ظاهر. (تاج العروس ). نهان . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ، بَواطِن . (مهذب الاسماء). ناپیدا. مقابل ظاهر : شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عارکرم بسیاری بود در باطن در ثمین .
خوش باطنلغتنامه دهخداخوش باطن . [ خوَش ْ / خُش ْ طِ ] (ص مرکب ) نیکوسرشت . نیکونهاد. || در مقام طعن ، آنکه باطن بد دارد. خبیث . لئیم . بدسیرت . بدجنس .
کورباطنلغتنامه دهخداکورباطن . [ طِ ] (ص مرکب ) کندفهم و کج طبع. (آنندراج ). کندفهم . کم هوش . کوردل . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه هر چیزی را سیاه و تاریک بیند. (ناظم الاطباء) : مدار چشم از این کورباطنان انصاف که گشته است به عنقا هم آشیان انصاف . <p class="author
اهل باطنلغتنامه دهخدااهل باطن . [ اَ ل ِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب دل . (آنندراج ). مقابل اهل ظاهر و صورت . آنانکه بتأویل قرآن استناد کنند. اهل تأویل . و رجوع به جامعالحکمتین ص 297 و فهرست آن شود.