باغستانفرهنگ فارسی عمیدجایی که چندین باغ پهلوی یکدیگر باشد: ◻︎ سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید / گر در همه باغستان سروی نبُوَد شاید (سعدی۲: ۴۴۴).
باغستانلغتنامه دهخداباغستان . [ غ ِ] (اِخ ) قریه ٔ بیستون را بدین اسم گفته اند. (یادداشت مؤلف ). بغستان . و رجوع به بغستان شود و بیستون .
باغستانلغتنامه دهخداباغستان . [غ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش اردکان شهرستان شیراز، که در 3 هزارگزی شمال باختر اردکان و 3 هزارگزی شوسه ٔ اردکان به تل خسروی واقع است . و 17 تن سکن
باغستانلغتنامه دهخداباغستان . [ غ ِ ] (اِ مرکب ) جایی که باغ بود. جایی که باغات بسیار در آن بود. (ناظم الاطباء) : سروی چو تو میباید تا باغ بیارایدوردرهمه باغستان سروی نبود شاید. سعدی (بدایع).|| رز. (یادداشت مؤلف ) . و در تداول مردم ق
باغستانلغتنامه دهخداباغستان . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خارطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود، که در 110 هزارگزی جنوب خاوری ببار و 92 هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاهرودبه سبزوار در دشت و شنزار واقع است ، ناحیه ای است دارای آب و هو
باغستان گشتاسبلغتنامه دهخداباغستان گشتاسب . [ غ ِ ن ِ گ ُ ] (اِخ ) دهی در 8 فرسخی مشرق تل گرد است به فارس . (فارسنامه ناصری ).
باغستان نعیمابادلغتنامه دهخداباغستان نعیماباد. [ غ ِ ن ِ ن َ ] (اِخ ) باغستانی است به یزد در حدود فتح آباد. (از تاریخ یزد چ افشار ص 150).
باغستان و داغستانلغتنامه دهخداباغستان و داغستان . [ غ ِ ن ُ غ ِ ] (اِخ ) نام جایی در عراق . (آنندراج ). اما در کتب دسترس ما دیده نشد. صرفنظر از داغستان قفقاز، احتمال میرود که معنی لغوی دو کلمه ٔ باغستان و داغستان که کنایه از دشت و کوه است ، صاحب آنندراج رابتعبیری چنین که موضعی است از عراق واداشته باشد.<br
بیاغشتنلغتنامه دهخدابیاغشتن . [ غ ِ ت َ ] (مص ) نم کردن . خیسانیدن . (برهان ) (هفت قلزم ). آغشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بیاغاریدن . (ناظم الاطباء) : شهنشهی که چو برداشت روز کین خنجربخون خصم بیاغاشت خاک را یکسر. مظفر هروی .|| سرشتن و آ
پیریعقوب باغستانیلغتنامه دهخداپیریعقوب باغستانی . [ ی َع ْ ب ِ غ ِ ] (اِخ ) از شیادان تبریز بعهد غازان خان . وی گروهی از تبریزیان را گرد خود جمع کرد و مردم را بسلطنت آلافرنگ پسر ارشد گیخاتو بشارت داد و یکی از مریدان خویش را به اردو فرستاد تا ملازمان رکاب غازان را نیز بسلطنت دعوت نماید. خواجه سعدالدین ساوج
پیریعقوب باغستانیلغتنامه دهخداپیریعقوب باغستانی . [ ی َع ْ ب ِ غ ِ ] (اِخ ) از شیادان تبریز بعهد غازان خان . وی گروهی از تبریزیان را گرد خود جمع کرد و مردم را بسلطنت آلافرنگ پسر ارشد گیخاتو بشارت داد و یکی از مریدان خویش را به اردو فرستاد تا ملازمان رکاب غازان را نیز بسلطنت دعوت نماید. خواجه سعدالدین ساوج
باغستان گشتاسبلغتنامه دهخداباغستان گشتاسب . [ غ ِ ن ِ گ ُ ] (اِخ ) دهی در 8 فرسخی مشرق تل گرد است به فارس . (فارسنامه ناصری ).
باغستان نعیمابادلغتنامه دهخداباغستان نعیماباد. [ غ ِ ن ِ ن َ ] (اِخ ) باغستانی است به یزد در حدود فتح آباد. (از تاریخ یزد چ افشار ص 150).
باغستان و داغستانلغتنامه دهخداباغستان و داغستان . [ غ ِ ن ُ غ ِ ] (اِخ ) نام جایی در عراق . (آنندراج ). اما در کتب دسترس ما دیده نشد. صرفنظر از داغستان قفقاز، احتمال میرود که معنی لغوی دو کلمه ٔ باغستان و داغستان که کنایه از دشت و کوه است ، صاحب آنندراج رابتعبیری چنین که موضعی است از عراق واداشته باشد.<br
پندلغتنامه دهخداپند. [ پ َ ] (اِ) قسمتی است از تقسیمات باغستان (در قزوین ). فند. هر قطعه باغ انگور دارای پنجاه بوته ٔ رَز.
ناوسارلغتنامه دهخداناوسار.(اِ مرکب ) دیرک آسیا که با چرخاب میگردد. || مجرائی که باغستان را بدان آبیاری میکنند. (ناظم الاطباء). || ناسار. رجوع به ناسار شود.
جسارلغتنامه دهخداجسار. [ ] (اِخ ) در صورالاقالیم گوید: شهری کوچک است در باغستان (از دیار بکر و ربیعه ) و کوهستان ایشان زرع میکنند. (از نزهة القلوب ج 3 ص 103).
قینیةلغتنامه دهخداقینیة. [ ق َ ی َ ] (اِخ ) دهی بوده مقابل باب الصغیر شهر دمشق که اینک بصورت باغستان هایی درآمده است . گروهی از دانشمندان در آنجا سکونت گزیده اند. (از معجم البلدان ). رجوع به قینه شود.
باغستان گشتاسبلغتنامه دهخداباغستان گشتاسب . [ غ ِ ن ِ گ ُ ] (اِخ ) دهی در 8 فرسخی مشرق تل گرد است به فارس . (فارسنامه ناصری ).
باغستان نعیمابادلغتنامه دهخداباغستان نعیماباد. [ غ ِ ن ِ ن َ ] (اِخ ) باغستانی است به یزد در حدود فتح آباد. (از تاریخ یزد چ افشار ص 150).
باغستان و داغستانلغتنامه دهخداباغستان و داغستان . [ غ ِ ن ُ غ ِ ] (اِخ ) نام جایی در عراق . (آنندراج ). اما در کتب دسترس ما دیده نشد. صرفنظر از داغستان قفقاز، احتمال میرود که معنی لغوی دو کلمه ٔ باغستان و داغستان که کنایه از دشت و کوه است ، صاحب آنندراج رابتعبیری چنین که موضعی است از عراق واداشته باشد.<br
قرباغستانلغتنامه دهخداقرباغستان . [ق ُ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 16000 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه کنار رودخانه ٔ قره سو. محلی کوهستانی وسردسیر است . سکنه ٔ آن 294 تن است . آب آن