باغةلغتنامه دهخداباغة. [ غ َ ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (منتهی الارب ). شهری به اندلس از استان اِلبیرة. در آب این شهر خاصیت عجیبی است ، چه در طول جویهایی که از آن میگذرد تولید رسوب و سنگ میکند. در آنجا زعفران بخوبی بعمل می آید و بنواحی دیگر حمل میشود. بین باغه و قرطبه قریب پنجاه میل فاصله اس
بوغچهلغتنامه دهخدابوغچه . [ چ َ / چ ِ ] (ترکی ، اِ) بوغجه . بغچه . بقچه . رجوع به بغچه شود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بوغچه و بغچه شود.
باغةلغتنامه دهخداباغة. [ غ َ ] (ع اِ) فلس . (دزی ). پولک . قشر. غلاف و کاسه ٔ هر چیز. (فرهنگ نفیسی ).
باغچهلغتنامه دهخداباغچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر باغ . باغ کوچک . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). باغ خرد. (شرفنامه ٔ منیری ): حدیقة لِفَّة؛ باغچه ٔ درهم پیچیده و انبوه درخت . (منتهی الارب ). || قطعه ٔ زمینی دارای گل و درخت . باغ واقع در سرا
باغچوانلغتنامه دهخداباغچوان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) باغچه بان . محافظ و نگهبان باغچه . آنکه حفظ و تعهد باغچه کند.باغبان باغچه . (ناظم الاطباء). باغبان . (آنندراج ).
باغچهلغتنامه دهخداباغچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر باغ . باغ کوچک . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). باغ خرد. (شرفنامه ٔ منیری ): حدیقة لِفَّة؛ باغچه ٔ درهم پیچیده و انبوه درخت . (منتهی الارب ). || قطعه ٔ زمینی دارای گل و درخت . باغ واقع در سرا
باغچهلغتنامه دهخداباغچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 42 هزارگزی شمال باختری فریمان در جلگه واقع است . ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 106 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود.
باغچهلغتنامه دهخداباغچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان که در 22 هزارگزی شمال ماه نشان واقع است و 130 تن سکنه دارد. محصول عمده ٔ آن غلات و بنشن و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است . (از فر
باغچهلغتنامه دهخداباغچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 24 هزارگزی خاور بوکان و 24 هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب واقع است . ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و <span clas
زانوی باغچهلغتنامه دهخدازانوی باغچه . [ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) لوله ای است شبیه به زانو که آب را از حوض به باغچه میکشد. (فرهنگ نظام ). و رجوع به زانوئی شود.
سرباغچهلغتنامه دهخداسرباغچه . [ س َ چ َ ] (اِخ )دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد و دارای 122 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات ، توتون ، حبوب . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
لوت باغچهلغتنامه دهخدالوت باغچه . [ چ َ ] (اِخ ) نام محلی به روی خط سرحدی ایران و عراق . (از جغرافیای غرب ایران ص 134).
باغچهلغتنامه دهخداباغچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر باغ . باغ کوچک . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). باغ خرد. (شرفنامه ٔ منیری ): حدیقة لِفَّة؛ باغچه ٔ درهم پیچیده و انبوه درخت . (منتهی الارب ). || قطعه ٔ زمینی دارای گل و درخت . باغ واقع در سرا