بافت شناسیفرهنگ فارسی عمیدنسجشناسی؛ قسمتی از علم تشریح که دربارۀ بافتها و یاختههای بدن بحث میکند.
بافت شناسیلغتنامه دهخدابافت شناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل بافت شناس . شناخت بافت . تجربه و آزمایش علمی بر روی بافت های حیوانی و گیاهی و نتیجه گیری از این نسج شناسی . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ).
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِ) نسج . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). عضوی در بدن حیوان یا نبات که موظف به انجام دادن قسمتی از اعمال حیاتی موجود است . بافت از سلولهای مشابهی که از حیث ساختمان و دارا بودن وظایف با یکدیگر مشابه میباشند بوجود می آید،به مجموع سلول هائی که برای انجام دادن کار مخصوصی ، یک
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش بافت از شهرستان سیرجان که در 122 هزارگزی خاوری سیرجان واقع شده و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است :طول از گرنویچ 56 درجه و 36 دقیقه ، عرض از خط
بافتلغتنامه دهخدابافت . (مص مرخم ، اِمص ) ماضی بافتن . نسج : ثوب جیدالجیله ؛ نیکوبافت و نیکوریسمان . جدلاء؛ زره محکم بافت . (منتهی الارب ). || (ن مف مرخم ) مخفف بافته . منسوج . بافته شده . باف . (ناظم الاطباء): ارمنی بافت . خوش بافت . دست بافت .- قالی بافت عراق یا کرمان <
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) شهرکی است به کرمان ، آبادان و با نعمت . (حدود العالم ). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : بافت نام یکی از بخشهای شهرستان سیرجان و همچنین نام قصبه ٔ مرکز بخش است . این بخش در خاور شهرستان سیرجان واقع و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال بخطالرأس کوه های ش
بافتآسیبشناسیpathologic histologyواژههای مصوب فرهنگستانبافتشناسی بافتهای آسیبدیده متـ . آسیبشناسی بافت histopathology
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِ) نسج . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). عضوی در بدن حیوان یا نبات که موظف به انجام دادن قسمتی از اعمال حیاتی موجود است . بافت از سلولهای مشابهی که از حیث ساختمان و دارا بودن وظایف با یکدیگر مشابه میباشند بوجود می آید،به مجموع سلول هائی که برای انجام دادن کار مخصوصی ، یک
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش بافت از شهرستان سیرجان که در 122 هزارگزی خاوری سیرجان واقع شده و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است :طول از گرنویچ 56 درجه و 36 دقیقه ، عرض از خط
بافتلغتنامه دهخدابافت . (مص مرخم ، اِمص ) ماضی بافتن . نسج : ثوب جیدالجیله ؛ نیکوبافت و نیکوریسمان . جدلاء؛ زره محکم بافت . (منتهی الارب ). || (ن مف مرخم ) مخفف بافته . منسوج . بافته شده . باف . (ناظم الاطباء): ارمنی بافت . خوش بافت . دست بافت .- قالی بافت عراق یا کرمان <
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) شهرکی است به کرمان ، آبادان و با نعمت . (حدود العالم ). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : بافت نام یکی از بخشهای شهرستان سیرجان و همچنین نام قصبه ٔ مرکز بخش است . این بخش در خاور شهرستان سیرجان واقع و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال بخطالرأس کوه های ش
دست بافتلغتنامه دهخدادست بافت . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست باف . بافته ٔ دست . که با چرخ نبافته اند. که به دست بافته شده است نه به چرخ : جوراب دست بافت . منسوجات دست بافت . رجوع به دست باف شود.
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِ) نسج . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). عضوی در بدن حیوان یا نبات که موظف به انجام دادن قسمتی از اعمال حیاتی موجود است . بافت از سلولهای مشابهی که از حیث ساختمان و دارا بودن وظایف با یکدیگر مشابه میباشند بوجود می آید،به مجموع سلول هائی که برای انجام دادن کار مخصوصی ، یک
زربافتلغتنامه دهخدازربافت . [ زَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). زربافته . به زر بافته : و از آمل گلیم سپید کومش و گلیم دیلمی زربافت و دستارچه ٔ زربافت گوناگون خیزد. (حدود العالم ). رجوع به زربفت و ماده ٔ قبل شود.