باقیاتلغتنامه دهخداباقیات . (ع ص ، اِ) ج ِ باقیة. بازمانده ها. (آنندراج ). رجوع به باقیة شود.- باقیات الصالحات ؛ هر عمل نیک و صالح که ثواب آن باقی بماند. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). عملهای صالح . همه ٔ کردارهای نیکی که در این جهان از کسی صادر میشود. (ناظم ال
صالحاتلغتنامه دهخداصالحات . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صالحة.- باقیات صالحات ؛ آثار نیک که از شخص ماند پس از مردن وی .
سعتریفرهنگ فارسی عمید۱. زنی که با زن دیگر طبق بزند یا چرمینه به کار ببرد.۲. زیباروی: ◻︎ در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست/ از باقیات مردان پیری قلندریست (سنایی۲: ۳۷۴).
باقیةلغتنامه دهخداباقیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث باقی . آنکه بپاید. زنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، باقیات ، بَواق . (از اقرب الموارد). || عمل صالح . || گاهی بجای مصدر استعمال شود. بقاء. و منه قوله تعالی : فهل تری لهم من باقیة ؛ ای بقاء. (منتهی الارب ). || البقیه و الباقیه ، هر عبا
باقیماندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت قیمانده، بقیه، مانده، تتمه، مابقی، الباقی، [حالت صفتی باقیمانده▼] پسمانده، تهنشین، رسوب، دُرد، تهمانده، لا، لای، لِرد ثقل برآمد، حاصل، رویش افزونی، بیشی، وفور آخر جاپا، جای پا، رد، یادگار، آثار، پیشینه پسانداز، صرفهجویی باقیات، عمل، عمل خیرخواهانه
سبدچینلغتنامه دهخداسبدچین . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی پساچین و آن بقیه و تتمه ٔ میوه و انگوری بود که در آخرهای فصل میوه در باغها و درختها بجا مانده باشد. (برهان ) (آنندراج ). بقیه ٔ انگور باشد که جای جای مانده باشد. (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ). آن باقیات انگور و میوه که جابجا در باغ مانده