بامزدفرهنگ فارسی عمیدطبل یا نقاره که وقت بامداد مینواختند: ◻︎ بامزد حُسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی: ۳۴۰).
بامزدلغتنامه دهخدابامزد. [ زَ ](اِ مرکب ) که در بام زده شود. || نوبتی که نوازند. (فرهنگ نظام ). و مرکب است از آن طبل که دربام (بامداد) زنند، و توان بود که آن طبل باشد که صبح و ظهر و شب بر بام می نواختند. (از فرهنگ نظام ). کوس و نقاره که گاه بامداد بر در سلطان نوازند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندر
بامشادلغتنامه دهخدابامشاد. (اِخ ) نام خنیاگری درزمان خسروپرویز. (یادداشت مؤلف ). نام مطربی است که او نیز مانند باربد عدیل و نظیر نداشته . (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ شعوری ) (هفت قلزم )(از انجمن آرای ناصری ). مطربی است ، وجه تسمیه آنکه بامداد چنان می نواخت و می خواند که همه کس
بانگلغتنامه دهخدابانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). نداء. ضاًضاً. ضجه . قبع. صرخ . زمجره . صرخه . صفار. نشده . (منتهی الارب ). خروش . مجازاً در مطلق صدا و آواز استعمال می
مزدلغتنامه دهخدامزد. [ م ُ ] (اِ) اجرت کار کردن باشد اعم از کار دنیا و آخرت . (برهان ). چیزی که به جای زحمت کار کردن به کسی دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجرت . (آنندراج ).اجرت کار. (از ناظم الاطباء). اجرتی که برای کار کسی داده شود. (فرهنگ نظام ). جِعال ، جُعل . (منتهی الارب ). دسترنج .