بانوجفرهنگ فارسی عمیدجای خواب که آن را از پارچۀ کلفت یا تیماج میدوزند و از دو طرف آن ریسمان میگذرانند و دو سر ریسمان را به دیوار یا جای دیگر میبندند؛ ننی؛ نانو؛ ننو.
بانوجلغتنامه دهخدابانوج . (اِ) جای خوابی باشد که بجهت اطفال سازند و از جایی آویزند و طفل را در آن خوابانند و حرکت دهند تا در هوا آید و رود. (از برهان ).و رجوع به ننو. ننی . بانوچ و بازپیچ شود. این کلمه به همین معنی در تداول عامه ٔ گناباد بکار می رود. || ریسمانی را گویند که در ایام عید نوروز از
بانیوجلغتنامه دهخدابانیوج . (اِخ ) دهی از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 63 هزارگزی شمال باختری حاجی آباد. سکنه 394 تن . محصول آن خرما و غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8</spa
باینوجلغتنامه دهخداباینوج . (اِخ ) دهی از دهستان دراگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 63 هزارگزی شمال باختری حاجی آباد. سکنه ٔ آن 394 تن ، محصول آن غلات و خرما است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8
باینوجلغتنامه دهخداباینوج . (اِخ ) دهی از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا در 6 هزارگزی جنوب داراب . سکنه ٔ آن 567 تن ، آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7<
بانشلغتنامه دهخدابانش . [ ن ِ ] (اِخ ) قریه ای است سه فرسنگی شمالی تل بیضا. (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان بیضاء بخش اردکان شهرستان شیراز که در 69 هزارگزی جنوب خاور اردکان برکنار راه فرعی زرقان به بیضا در دامنه واقع است . ناحیه ایست با آب و هوای معتدل
بازی بانگیزلغتنامه دهخدابازی بانگیز. [ ی ِ ب ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از بازیی که نزدیک باشد به بردن . (آنندراج ). بازیی که بنفع حریفی در شرف پایان یافتن است : شدیم مات به شطرنج غایبانه ٔ توبما بخند که بازیت خوش بانگیز است .ملا وحشی (
بانوجهلغتنامه دهخدابانوجه . [ ج َ ] (اِ مصغر) بانوچه . بانوی کوچک : کتاب احمدبن قتیبه و بانوجه . (از فهرست ابن الندیم ص 426 س 20). و رجوع به بانوچه شود.
بانوجهانلغتنامه دهخدابانوجهان . [ ج َ ] (اِخ ) همسر امیر مبارزالدین محمدمیبدی بود. امیر مبارزالدین در 29سالگی با زن دوم خود بانوجهان نواده ٔ سیورغتمش مزاوجت نمود. (از سعدی تا جامی ص 179). و توان احتمال داد که در اصل جهان بانو بود
ارجوحةدیکشنری عربی به فارسیبانوج , ننو يا تختخوابي که از کرباس يا تور درست شده , الله کلنگ , بالا وپايين رفتن , الله کلنگ کردن
نانوفرهنگ فارسی عمید۱. گاهواره؛ گهواره؛ بانوج.۲. آوازی که مادر هنگام گهواره جنباندن و خواباندن فرزند میخواند.
ننوفرهنگ فارسی عمیدنوعی گهواره که از چرم یا پارچۀ ضخیم میدوزند و دو سر ریسمان آن را به دو درخت یا دو دیوار مقابل، بههم میبندند؛ بانوج؛ بانوچ.
بانوجهلغتنامه دهخدابانوجه . [ ج َ ] (اِ مصغر) بانوچه . بانوی کوچک : کتاب احمدبن قتیبه و بانوجه . (از فهرست ابن الندیم ص 426 س 20). و رجوع به بانوچه شود.
بانوجهانلغتنامه دهخدابانوجهان . [ ج َ ] (اِخ ) همسر امیر مبارزالدین محمدمیبدی بود. امیر مبارزالدین در 29سالگی با زن دوم خود بانوجهان نواده ٔ سیورغتمش مزاوجت نمود. (از سعدی تا جامی ص 179). و توان احتمال داد که در اصل جهان بانو بود