باژخواهلغتنامه دهخداباژخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان . (شرفنامه ٔ منیری ). گمرکچی . (یادداشت مؤلف ). گذربان . (شرفنامه ٔ منیری ) : یکی بانگ زد تند بر باژخواه که چون یافت آن دیو بر آب راه . <p
بخاعةلغتنامه دهخدابخاعة. [ ب َ ع َ ] (ع مص ) بُخوع . اقرار کردن و گردن نهادن حق را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اقرار بحق . (تاج المصادر بیهقی ). اقرار کردن مذعنی که نهایت جهد را در اذعان به حق مبذول دارد. (از اقرب الموارد).
دل بخواهلغتنامه دهخدادل بخواه . [ دِ ب ِ خوا / خا ] (ص مرکب ) دلبخواه . در تداول خانگی و عامه ، اختیار. بی رعایت رسم و آئین و قانون . دلخواه : دل بخواه نیست که هرکس هرچه بخواهد بکند، یعنی در تحت قانون و نظاماتی است . مگر دلبخواه است ! جناغ (جناب ) دلبخواه که با ا
دل بخواهیلغتنامه دهخدادل بخواهی . [ دِ ب ِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حالت و عمل و کیفیت دلبخواه . دلبخواه بودن . از روی دلخواهی . رجوع به دل بخواه و دل خواهی شود.
باخهفرهنگ فارسی عمید= لاکپشت: ◻︎ چون باخهای به همت زادی ز بیضهٴ دین / دان خصم جان هوا را چون ماهیان هوا را (امیرخسرو: مجمعالفرس: باخه).
باگناهلغتنامه دهخداباگناه . [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: با+ گناه ) مجرم . مقصر. تقصیرکار. بزهکار : بجان شرمگین نزد شاه آمدندجگرخسته و باگناه آمدند. فردوسی .تویی باژخواه و منم باگناه نخواهم که خوانی مرا نیز شاه .
مستحثلغتنامه دهخدامستحث . [ م ُ ت َ ح ِث ث ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحثاث . برانگیزنده . (غیاث ) (اقرب الموارد). برانگیزاننده . تشویق کننده . رجوع به استحثاث شود. || وژولنده ٔ خراج . (السامی فی الاسامی ). مأمور گرفتن خراج . گیرنده ٔ باژ و ساو. باژخواه . جمعآورنده ٔ خراج :
باژگاهلغتنامه دهخداباژگاه . (اِ مرکب ) باژخانه . گمرک . (یادداشت مؤلف ). || آنجایی که باج میستانند. (ناظم الاطباء). باژستان : به آب اندر افکند خسرو سپاه چو کشتی همی راند بر باژگاه . فردوسی .گرفتند پیکار با باژخواه که کشتی کدامست
مسالکلغتنامه دهخدامسالک . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسلک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسلک شود. راهها. طرق . طریقها : ضبط مسالک و حفظ ممالک ... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه ). امروز افضل پادشاهان وقت است به اصل و نسب ... و امن داشتن مسالک و ساکن داشتن ممالک به
خواهلغتنامه دهخداخواه . [ خوا / خا ] (نف مرخم ) خواهنده . طالب . آرزومند. (ناظم الاطباء). این کلمه اغلب بصورت ترکیب بکار میرود چون ترکیبات زیر:آبروخواه . آزادی خواه . آشتی خواه . آرزوخواه . انصاف خواه . باج خواه . بارخواه . باژخواه . بدخواه . تاج خواه . ت