باژرنگلغتنامه دهخداباژرنگ . [ رَ ] (اِ) پستان بند زنان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || سینه بند طفلان . (برهان قاطع). || کمربند کودکان . (ناظم الاطباء). و رجوع به بازرند و بازرنگ و باژرند شود.
بورنگلغتنامه دهخدابورنگ . [ رَ ] (اِ) نوعی از ریحان کوهی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حوک . (نصاب الصبیان ). بادروح . (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویه ). بادرنگ بویه . بارنگ بویه . بادرنجبویه . (یادداشت بخط مؤلف ).
بورنگلغتنامه دهخدابورنگ . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباداست که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است . و 685 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بورینیلغتنامه دهخدابورینی . (اِخ ) (963 - 1024 هَ . ق .) ابوالضیاء حسن بن محمدبن محمدبن حسن بن عمربن عبدالرحمن صفوری . ملقب به بدرالدین بورینی در نزدیکیهای صفوریه بدنیا آمد و یگانه در زمان خود بود. او را تألیفات فراوانی است ،
بارنگلغتنامه دهخدابارنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) رنگ دار. ملون . || (اِ) بادرنگ .(ناظم الاطباء). بادنگ . بارنج . رجوع به شعوری ج 1 ورق 74 شود. || بند قنداغ . (ناظم الاطباء).
باژرندلغتنامه دهخداباژرند. [ رَ ] (اِ) سینه بند طفلان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || پستان بند زنان . (برهان قاطع). || کمربند زنان . (ناظم الاطباء). و رجوع به بازرند و بازرنگ و باژرنگ شود.
باررنگلغتنامه دهخداباررنگ . [ بارْ، رَ ] (اِ) دست پیچ اطفالی که در گهواره می خوابانند. (ناظم الاطباء). سینه بند اطفال . بادنگ . باژرنگ . باردنگ . (دِمزن ). || بند قنداق . || طناب و بارپیچ و تنگ حیوانات باری . || کمربند. || نوار. (ناظم الاطباء).
بازرندلغتنامه دهخدابازرند. [ رَ ] (اِ) سینه بند. (فرهنگ اوبهی ). سینه بند طفلان و آن را بازرنگ نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). باژرند. بازرنگ . باژرنگ . سینه بند باشد. شاعر گوید : در کام ما حلاوت شهد شهادت است درمهد بسته اند بر این شکل بازرند.(فرهن