باژگاهفرهنگ فارسی عمیددر آیین زردشتی، جایی که مراسم باج برگزار میشد: ◻︎ به برسم شتابید و آمد به راه / به جایی که بود اندر او باژگاه (فردوسی: ۸/۴۵۶ حاشیه).
باژگاهلغتنامه دهخداباژگاه . (اِ مرکب ) باژخانه . گمرک . (یادداشت مؤلف ). || آنجایی که باج میستانند. (ناظم الاطباء). باژستان : به آب اندر افکند خسرو سپاه چو کشتی همی راند بر باژگاه . فردوسی .گرفتند پیکار با باژخواه که کشتی کدامست
باژگاهلغتنامه دهخداباژگاه . (اِخ ) شهرکی است [ به اران ] بر لب رود ارس نهاده و از وی ماهی خیزد. (حدود العالم ).
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
باژگهلغتنامه دهخداباژگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف باژگاه . باجگاه . محلی که باج گیرند : بر باژگه آز نگر نگذری ایراک این آز نخواهد ز تو جزدیدن بر ناژ. ناصرخسرو (دیوان ص 504).و رجوع به باژگاه شود.<
باژخانهلغتنامه دهخداباژخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) باج خانه . گمرک . باژگاه . راهدارخانه . (یادداشت مؤلف ).
باژ گرفتنلغتنامه دهخداباژ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) باژستدن . باج گرفتن . و رجوع به باژ و باژگاه شود. || خاموشی بعد از زمزمه کردن و دعا خواندن بهنگام غذا : مبادا که دین نیاکان خویش گزیده جهاندار و پاکان خویش گذارم ، بدین مسیحا شوم بگیرم بخوان باژ و ت