بایستگیلغتنامه دهخدابایستگی . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) وجوب . ضرورت : جهان را چو باران به بایستگی روان را به دانش به شایستگی . فردوسی .بگفت آنکه باید ز شایستگی هم از بندگی هم ز بایستگی . <p c
باستیلغتنامه دهخداباستی . (اِخ ) دهی از دهستان سیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر که در 37 هزارگزی جنوب خاور دیلم و 6 هزارگزی خاور راه فرعی دیلم به گچساران در جلگه واقع است . ناحیه ای است گرمسیر و مرطوب ومالاریایی و دارای <span cla
باسطیلغتنامه دهخداباسطی . [ س ِ ] (اِخ ) بنده علیخان باسطی یکی از شعرای هندوستان بوده که در سال 1160 هَ . ق . حیات داشته است ، مادر اودختر شیرافکن خان از بزرگان کابل بود. بنده علی خان ابتدا شیرافکن تخلص میکرد ولی بعداً که در شهر لکنهو از جمله ٔ مریدان شیخ عبدا
ضرورةدیکشنری عربی به فارسیايجاب , لزوم , ضرورت , اضطرار , پيشامد , بايستگي , نياز , نيازمندي , احتياج
نابایستگیلغتنامه دهخدانابایستگی . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) صفت نابایسته . رجوع به نابایست و نابایسته شود.