بایکوتفرهنگ فارسی عمیدتصمیم دستهجمعی چند شخص، شرکت، یا کشور برای قطع روابط خود با یک شخص، شرکت، یا کشور برای ابراز عدم رضایت از عملکرد وی؛ تحریم.
باقوتلغتنامه دهخداباقوت . [ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: با + قوت ) نیرومند. بانیرو. باتوان . مقابل ضعیف و ناتوان : گر سخنهای کسائی شده پیرند و ضعیف سخن حجت باقوت و تازه وْ برناست . ناصرخسرو.بسیاری از اشتران باقوت بر جای بماندند. (انیس
بایقوتلغتنامه دهخدابایقوت . (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه در 34 هزارگزی جنوب باختری مراغه . سکنه ٔ آن 940 تن . آب از رودخانه ٔ مردی و چاه . محصول آن غلات ، حبوبات ، کشمش ، بادام . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
الون باکوتلغتنامه دهخداالون باکوت . [ اُ ] (اِخ ) یعنی بلوط کریه ، وآن درخت بلوطی بود در نزدیکی بیت ایل که دبوره دایه ٔ ربقه در زیر آن مدفون شد. (از قاموس کتاب مقدس ).
تحریم کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بایکوت کردن، قدغن کردن، منع کردن، ممنوع کردن ۲. حرام کردن، ناروا دانستن