بتگرلغتنامه دهخدابتگر. [ ب ُ گ َ ] (ص مرکب ) بت ساز. بت تراش . آنکه بت سازد. سازنده ٔ بت : اگر بت گر چو تو پیکر نگاردمریزاد آن خجسته دست بتگر. دقیقی .کز آنگونه بتگر به پرگار چین نداند نگارید کس بر زمین . ف
بتگرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بتتراش، بتساز، لعبتساز ۲. پیکرهساز، تندیسگر، مجسمهساز، ۳. مصور، نقاش، نقشگر
بیطرلغتنامه دهخدابیطر. [ ب َ طَ ] (ع اِ) بیطار. پچشک ستور. (از منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). رجوع به بیطار شود. || درزی . (منتهی الارب ). خیاط و درزی . (از ناظم الاطباء).
بترفرهنگ فارسی عمید۱. از بیخ برکندن؛ بریدن.۲. (ادبی) در عروض، اجتماع ثلم و حذف است در فعولن، یعنی حرف اول را بیندازند و سبب خفیف را هم ساقط کنند چنانکه عو باقی بماند و نقل به فع شود، و آن را ابتر میگویند.
بتگریلغتنامه دهخدابتگری . [ ب ُ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل بتگر. ساختن بت . بت سازی : ز نقاشی و بتگریها که کردی ز تو خیره ماندست نقاش و بتگر.فرخی .گر آرایش تن ز بتگر بودتنت را میارای کاین بتگریست .ناصرخسرو.
مریزادفرهنگ فارسی عمیدبرای دعا و تحسین کار و هنر کسی به کار میرود؛ دستمریزاد: ◻︎ اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجستهدست بتگر (دقیقی: ۱۰۰).
بتگریلغتنامه دهخدابتگری . [ ب ُ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل بتگر. ساختن بت . بت سازی : ز نقاشی و بتگریها که کردی ز تو خیره ماندست نقاش و بتگر.فرخی .گر آرایش تن ز بتگر بودتنت را میارای کاین بتگریست .ناصرخسرو.
غیبتگرلغتنامه دهخداغیبتگر. [ غ َ / غ ِ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) بدگو. (ناظم الاطباء). بدگویی کننده . آنکه کارش غیبت و بدگویی از مردم باشد. رجوع به غیبت شود.