بجملغتنامه دهخدابجم . [ ب َ ] (ع مص ) خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بجوم . تبجیم . || درنگ نمودن . || منقبض گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بجملغتنامه دهخدابجم . [ ب َ ج َ ] (اِ) در فرهنگ شعوری (ج 1 ورق 177)این کلمه با این ضبط آمده است بمعنی انتظام حال و کار و شعری از شاکر بخاری بشاهد نقل شده اما کلمه «ب + چم » است و چم معنی رونق دارد و بچم یعنی بارونق .
بجملغتنامه دهخدابجم . [ ب ُ ] (ع اِ) ثمرةالطرفاء. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ثمره ٔ درخت گز است که نام دیگرش گز مازک است و لفظ مذکور معرب از زبان قبطی مصر است . (فرهنگ نظام ). ثمر اثل . گز مازک است که میوه ٔ درخت گز باشد. (انجمن آرای ناصری ). گز نازک (؟) که ثمر درخت گز باشد. (ناظم الاطباء). بیدگی
بزملغتنامه دهخدابزم . [ ب َ ] (اِ) مجلس شراب و جشن و مهمانی . (برهان ). مجلس شراب و عیش و عشرت و مهمانی . (مجمعالفرس ) (از انجمن آرای ناصری ). مجلس عیش و نشاط بخصوص ، و بدین معنی مقابل رزم است . (آنندراج ). مجلس شراب و طرب و مهمانی و ضیافت و مجلس انس . (ناظم الاطباء). مجلس شراب خوردن . (اوبه
بزملغتنامه دهخدابزم . [ ب َ ] (ع مص ) گزیدن با دندان پیشین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). دندان پیشین بر جای نهادن . (تاج المصادربیهقی ). || دوشیدن شتر را به انگشت سبابه و انگشت نر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دوشیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). دوشیدن شتر به انگشت سبابه و وسطی
بجمزالغتنامه دهخدابجمزا. [ ب َ ج ِ ] (اِخ ) قریه ای است در راه خراسان . جنگ المقتفی لامراﷲ و کون خرو مسعود البلال که از ملازمان سلطان محمدبن محمود بود در سنه ٔ 549 هَ . ق . در این قریه اتفاق افتاد و بعضی آن را بکمزا گفته اند. (از مرآت البلدان ج <span class="hl
بجمعویلغتنامه دهخدابجمعوی . [ ] (اِخ ) شیخ علی بن سلیمان دمنتی بجمعوی مالکی مغربی که در 1299 هَ . ق . در مصر بوده است . او راست : اجلی مساند علی الرحمن ، حلی نحور حور الجنان فی حظائر الرحمان ، درجات مرقاة الصعود الی سنن ابی داود، نحور حور الجنان ، النصیحة العام
بجمعهلغتنامه دهخدابجمعه . [ ب ُ م َ ع ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان مشهد متصل به شهر، سکنه ٔ آن 258 تن ، آب از قنات ،شغل اهالی زراعت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بجوملغتنامه دهخدابجوم . [ ب ُ ] (ع مص ) بجم . (ناظم الاطباء).تبجیم . خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم . || درنگ کردن . (ناظم الاطباء). || منقبض گردیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به بجم شود.
بستهبندی با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere packagingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بستهبندی که در آن برای دستیابی به جوّی مطلوب در درون بسته، گازهایی مثل بخار آب را وارد آن میکنند اختـ . بجم CAP 1
سایگاهلغتنامه دهخداسایگاه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) محل سایه . جائی که سایه افتاده باشد. مخفف سایه گاه : بجم گفت کای خسته ٔ رنج راه در این سایگاه از چه کردی پناه . اسدی .فروماند خسرو در آن سایگاه <b
بیدگیالغتنامه دهخدابیدگیا. (اِ مرکب ) بیدگیاه . نوعی از حرشف است که کنگر باشد سرد و خشک است در اول ، جراحتهای تازه را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). نوعی از حرشف است که خارهای آنرا زده بپزند و بخورند. (انجمن آرا). مرغ . چمن . فریز. فرزد. بجم . پریز. ثئیل . (یادداشت مؤلف ) . رجوع به گیا و نیز
سایه گهلغتنامه دهخداسایه گه . [ ی َ گ َه ْ ](اِ مرکب ) سایه گاه . جائی که سایه باشد : بجم گفت کای خسته از رنج راه بدین سایه گه از چه کردی پناه . فردوسی .بخفت اندر آن سایه گه شهریارنهاده سرش مهربان بر کنار. فر
بجمزالغتنامه دهخدابجمزا. [ ب َ ج ِ ] (اِخ ) قریه ای است در راه خراسان . جنگ المقتفی لامراﷲ و کون خرو مسعود البلال که از ملازمان سلطان محمدبن محمود بود در سنه ٔ 549 هَ . ق . در این قریه اتفاق افتاد و بعضی آن را بکمزا گفته اند. (از مرآت البلدان ج <span class="hl
بجمعویلغتنامه دهخدابجمعوی . [ ] (اِخ ) شیخ علی بن سلیمان دمنتی بجمعوی مالکی مغربی که در 1299 هَ . ق . در مصر بوده است . او راست : اجلی مساند علی الرحمن ، حلی نحور حور الجنان فی حظائر الرحمان ، درجات مرقاة الصعود الی سنن ابی داود، نحور حور الجنان ، النصیحة العام
بجمعهلغتنامه دهخدابجمعه . [ ب ُ م َ ع ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان مشهد متصل به شهر، سکنه ٔ آن 258 تن ، آب از قنات ،شغل اهالی زراعت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).