بخردنلغتنامه دهخدابخردن . [ ب ُ رَ دَ ] (مص ) بخریدن . مصروع شدن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ورق 218). و رجوع به بخریدن شود.
بخریدنلغتنامه دهخدابخریدن . [ ب َ / ب ُ دَ ] (مص ) بخردن . مصروع شدن . || بخردن . زاریدن .بخود پیچیدن از رنج و درد. (ناظم الاطباء). || به معنی الصبیان عربی است . (از فرهنگ شعوری ).
بخردنوازلغتنامه دهخدابخردنواز. [ ب ِ رَ ن َ ] (نف مرکب ) که بخرد را نوازد. خردمندنواز. خردمندپرور : خدای خردبخش بخردنوازهمان ناخردمند را چاره ساز.نظامی .
بخریدنلغتنامه دهخدابخریدن . [ ب َ / ب ُ دَ ] (مص ) بخردن . مصروع شدن . || بخردن . زاریدن .بخود پیچیدن از رنج و درد. (ناظم الاطباء). || به معنی الصبیان عربی است . (از فرهنگ شعوری ).
بخردنوازلغتنامه دهخدابخردنواز. [ ب ِ رَ ن َ ] (نف مرکب ) که بخرد را نوازد. خردمندنواز. خردمندپرور : خدای خردبخش بخردنوازهمان ناخردمند را چاره ساز.نظامی .