بخردیلغتنامه دهخدابخردی . [ ب ِ رَ ] (حامص مرکب ) عقل . خرد. لب . هوش . دراکه . دانایی . (فرهنگ نظام ). فراست . زیرکی . دانایی . کیاست . (ناظم الاطباء). خردمندی . فرزانگی . هوشیاری . (شرفنامه ٔ منیری ). دانایی . (غیاث اللغات ) : که اندیشه ای در دلم ایزدی فراز آم
بیخردیلغتنامه دهخدابیخردی . [ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سفاهت . سفه . (زمخشری ). غبینه . (منتهی الارب ). بی عقلی : دشمنی کردن با مرد چنان بیخردی است خرد دشمن او در سخن مضمر اوست . فرخی .منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق پرده بر خویشت
بخریدهلغتنامه دهخدابخریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف ) مصروع . کسی که مبتلا به صرع باشد. (ناظم الاطباء).
فراطوسلغتنامه دهخدافراطوس . [ ف َ ] (اِخ ) جایی که ساکنان آن به بخردی و زیرکی موصوف اند. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
هوشمندیفرهنگ مترادف و متضادادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری ≠ بیخردی، نابخردی
رای بینلغتنامه دهخدارای بین . (نف مرکب ) رای بیننده . هوشیار. هوشمند : بپرسید مر زال را موبدی از آن تیزهش رای بین بخردی .فردوسی .
پاک رایفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که اندیشۀ پاک داشته باشد؛ پاکیزهرای: ◻︎ اگر بخردی سوی توبه گرای / همیشه بُوَد پاکدین پاکرای (فردوسی۲: ۲۴۸۴).۲. دانا.
نابخردیلغتنامه دهخدانابخردی . [ ب ِ رَ ] (حامص مرکب ) نادانی . دیوانگی . (ناظم الاطباء). جهل . بی عقلی . بی شعوری . سبکسری : نکرد او به تو دشمنی از بدی که خود کرده ای تو ز نابخردی . فردوسی .مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست ز گفتار و ک