بیخبرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیاطلاع، غافل ۲. ناآگاه، ناهشیار ≠ آگاه، مخبر ۳. سرزده، ناخبر، ناگهان ۴. ناآگاهانه
حقهبازفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاچهورمالیده، دغل، حقهساز، دوالباز، رند، شارلاتان، شعبدهباز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد ۲. تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب ۳. نیرنگباز، هفتخط، پاردمساییده، بخوبر ۴. چاچولباز، زبانباز، پشتهمانداز، چاچول
فریبکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط بکار، محیل، حیلهگر، آبزیرکاه، دغل، شیاد، نادرست، زیرک همهفن-حریف، بازیگر مکار، حقهباز، مردمفریب، مردمرنگکن، مکاره، پُرفریب، خائن چموش، ناتو، ناراست، بامبولباز، بخوبُر، ناروزن، الخناس، الپر هنرپیشه، آفَت [صورتاسمی:] فریبکار، دروغگو، متقلب
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] (اِ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ
برلغتنامه دهخدابر. [ ب ُ ] (نف مرخم ) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانندچوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود:- آهن بر ؛ برنده ٔ آهن . قطعکننده ٔ آهن خواه انسان یا آلتی چون اره ٔ آهن بری .<b