بخورلغتنامه دهخدابخور. [ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان بوی دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان بوی دهند و بوی خوش پراکنده کند. (ناظم الاطباء). هرچه بوی دود آن گرفته شود از صمغها و چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). آنچه از آن بو دهند. خوشبویی که از سوختن بعض ادویه حاصل شود مانند عود و لوبان و غی
بخورلغتنامه دهخدابخور. [ ب ِ / ب ُ خَوْر / خُرْ ] (ص مرکب ) بسیارخوار. مقابل نخور: آدم بخوری است . (یادداشت مؤلف ).
بخورفرهنگ فارسی عمیددارای اشتهای زیاد برای غذا؛ بااشتها؛ پُرخور.⟨ بخورونمیر: [عامیانه] مقدار بسیار کم غذا یا پول که بهسختی خوراک و معاش شخص را تٲمین میکند؛ خوراک اندک.