بخیللغتنامه دهخدابخیل . [ ب َ ] (اِ) بخیر. بیدگیاه . (ناظم الاطباء). بیدگیا. حرشف . کنگر. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). و رجوع به بخیر و حرشف و کنگر شود.
بخیللغتنامه دهخدابخیل . [ ب َ ] (ع ص ) زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قتور. شحیح . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (ناظم الاطباء). ضنین . (مجمل اللغة). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سفله . ممسک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). نحیح . مغارالکف . (از ا
بخللغتنامه دهخدابخل . [ ب ُخ ْ خ َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ باخل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخیلان . و رجوع به باخل شود.
بخللغتنامه دهخدابخل . [ ب َ خ َ ] (ع ص ) مرد بسیارزفت ، وصف بالمصدر للمبالغة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بخللغتنامه دهخدابخل . [ ب َ خ َ ] (ع مص ) بُخْل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بُخْل شود.
بخللغتنامه دهخدابخل . [ ب ُ ] (ع مص ) زفتی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منع کردن و امساک کردن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بُخُل . بَخَل . (ناظم الاطباء). بَخل . بَخَل . (منتهی الارب ). بَخَل
بخیلهلغتنامه دهخدابخیله . [ ب َ ل َ / ل ِ ](اِ) تخم خرفه . بقلةالحمقاء. (برهان قاطع) (آنندراج ). بخله . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به خرفه شود.
بخیلیلغتنامه دهخدابخیلی . [ ب َ ] (حامص ) زفتی و لاَّمت . (ناظم الاطباء). تنگ چشمی . گرسنه چشمی . زفتی . ممسکی ، مقابل سخاوت . کرم . (فرهنگ فارسی معین ). ضنانة. (دهار). رَضِع. رَضَع. لئامة. (منتهی الارب ). شح . بخل . ضنت . (یادداشت مؤلف ) : از بخیلی چنان کند پرهیز<
بخیل شدنلغتنامه دهخدابخیل شدن . [ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زفت و ممسک شدن . بخیل گشتن . تشدد. لحز. حصر. (تاج المصادر بیهقی ). استقفال . تلحز.(منتهی الارب ). اکداء. (یادداشت مؤلف ) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل .سعدی (ب
بخیل شدنلغتنامه دهخدابخیل شدن . [ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زفت و ممسک شدن . بخیل گشتن . تشدد. لحز. حصر. (تاج المصادر بیهقی ). استقفال . تلحز.(منتهی الارب ). اکداء. (یادداشت مؤلف ) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل .سعدی (ب
بخیلهلغتنامه دهخدابخیله . [ ب َ ل َ / ل ِ ](اِ) تخم خرفه . بقلةالحمقاء. (برهان قاطع) (آنندراج ). بخله . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به خرفه شود.
بخیلی کردنلغتنامه دهخدابخیلی کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخیلی نمودن . لاَّمت نمودن . بخیل و زفت شدن . (ناظم الاطباء). ضنانة. عقص .نفاسة. ضنن . شح . جمود. بخل . (تاج المصادر بیهقی ). شح . بخل . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شح . ضن . (دهار). امساک . (یادداشت مؤلف ) <span class="h
بخیلیلغتنامه دهخدابخیلی . [ ب َ ] (حامص ) زفتی و لاَّمت . (ناظم الاطباء). تنگ چشمی . گرسنه چشمی . زفتی . ممسکی ، مقابل سخاوت . کرم . (فرهنگ فارسی معین ). ضنانة. (دهار). رَضِع. رَضَع. لئامة. (منتهی الارب ). شح . بخل . ضنت . (یادداشت مؤلف ) : از بخیلی چنان کند پرهیز<
تبخیللغتنامه دهخداتبخیل . [ ت َ ] (ع مص ) نسبت کردن به بخل . (تاج المصادر بیهقی ). بخیل خواندن . (زوزنی ). نسبت کردن کسی رابه بخل . (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). به بخل تهمت زدن کسی را. (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط). بخیل خواندن کسی را. (آنندراج ).