بدآگاهلغتنامه دهخدابدآگاه . [ ب َ ] (ص مرکب ) جاهل . جاهل بجهل مرکب . بی خبر. (یادداشت مؤلف ). دژآگاه . (فرهنگ اسدی ذیل دژآگاه از یادداشت مؤلف ).
بدايةدیکشنری عربی به فارسیاغاز , ابتدا , شروع , تاخت و تاز , حمله , هجوم , اصابت , وهله , اغازيدن , دايرکردن , عازم شدن
بدآگاهیلغتنامه دهخدابدآگاهی . [ ب َ ] (اِ مرکب ) خبر بد. خبر مرگ . نعی . (یادداشت مؤلف ) : ور از من بدآگاهی آرد کسی مباش اندرین کار غمگین بسی .فردوسی .
دژآگاهلغتنامه دهخدادژآگاه . [ دُ ] (ص مرکب ) دژاگه . سهمگین و خشم آلود. (ازبرهان ). سودائی . (ناظم الاطباء). خشمگین : سوار جهان نیوزار دلیرچو پیل دژآگاه و درنده شیر. دقیقی .کنون اندرآمد میانتان زریرچو گرگ دژآگاه و درنده شیر.
آگاهلغتنامه دهخداآگاه . (ص ) آگه . مطلع. باخبر. مخبر. خبردار. مستحضر.- آگاه بودن ؛ خبر داشتن . آگاهی داشتن : ز کوه سپند و ز پیل ژیان گمانم که آگاه بد پهلوان . فردوسی .گرازان گرازان نه آگاه از این که
بدآگاهیلغتنامه دهخدابدآگاهی . [ ب َ ] (اِ مرکب ) خبر بد. خبر مرگ . نعی . (یادداشت مؤلف ) : ور از من بدآگاهی آرد کسی مباش اندرین کار غمگین بسی .فردوسی .