بدایتلغتنامه دهخدابدایت . [ ب َ / ب ِ ی َ ] (از ع ، از بدأة عربی ) آغاز کردن . (غیاث اللغات ). || (اِ) آغاز و شروع و ابتداء. (ناظم الاطباء) : هدایت چون نباشد در بدایت بدان محروم ماند از عنایت . نظامی .
بذأتلغتنامه دهخدابذأت . [ ب َ ءَ ] (ع مص ) بد و زشت گفتار گردیدن . بَذْء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بدزبان شدن . بیهوده گوی شدن . (یادداشت مؤلف ). || حقیر شدن . بَذْء. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِ مص ) زشت گفتاری . بدزبانی . (یادداشت مؤلف ).-
بیدادلغتنامه دهخدابیداد. (اِخ ) نام شهری است از ترکستان و پادشاه آن شهر کافور نام جادویی بوده آدمیخوار. رستم او را گرفت و کشت و آن شهر را مفتوح ساخت . (برهان ) (آنندراج ). نام شهری در ترکستان .(ناظم الاطباء). نام شهری بود از ترکستان و حصاری بود محکم که کافور نامی جادوی بدخوی آدمی خوار مردم آزا
بیدادفرهنگ فارسی عمید۱. ستم؛ ظلم؛ تعدی.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه همایون.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] = بیدادگر: ◻︎ رها کن ظلم و عدلوداد بگزین / که باشد بیگمان بیداد، بیدین (ناصرخسرو: لغتنامه: بیداد).⟨ بیداد کردن: (مصدر لازم) ظلم کردن؛ ستم کردن.
پیشانفرهنگ فارسی عمید۱. پیشتر از پیش؛ آغاز؛ بدایت: ◻︎ یکی اول که پیشانی ندارد / یکی آخر که پایانی ندارد (عطار۱: ۸۷).۲. پیشگاه؛ پیشخانه.
آغازفرهنگ مترادف و متضادابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، سرآغاز، شروع، عنفوان، فاتحه، مبدا، مطلع، مقدمه، نخست ≠ پایان