بدخیالیلغتنامه دهخدابدخیالی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدگمانی . (فرهنگ فارسی معین ). سؤظن . (یادداشت مؤلف ).
بیدخیلیلغتنامه دهخدابیدخیلی . (اِخ ) نام محلی کنارجاده ٔ کرمان و سیرجان میان خانه سرخ و کاروان سرای حاج مهدی در 1110500 گزی تهران . (از یادداشت مؤلف ).
بدخیاللغتنامه دهخدابدخیال . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدگمان .(فرهنگ فارسی معین ). سَی َّءالظن . (یادداشت مؤلف ).
بدذاتیفرهنگ مترادف و متضادبداصلی، بدجنسی، بدخواهی، بدخیالی، بدرگی، بدسرشتی، بدطینتی، خبث، بدنفسی، شیطنت، کجنهادی ≠ خوشذاتی
طیففرهنگ مترادف و متضاد۱. خشم، غضب ۲. جنون، دیوانگی ۳. پیکر خیالی، شبح، صورت موهوم ۴. وسوسه، خیال، وهم، توهم ۵. بیناب ۶. بدخیالی، بداندیشی
خوش خیالیلغتنامه دهخداخوش خیالی . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (حامص مرکب ) عمل خوش خیال . خوب دلی . مقابل بدخیالی . || غفلت و بی پروایی و بی فکری . || سماجت : خوش خیالی گرفته فلانی ؛ دنه گرفته او را. دنگش گرفته . (یادداشت بخط مؤ