بدروش

badraveš

معنی

کسی که روش بد دارد؛ بدرفتار.

مترادف

بدراه، بدرفتار، بدعمل، بدکردار ≠ نیکروش

جست‌وجوی دقیق

بدروش

فرهنگ فارسی عمید

کسی که روش بد دارد؛ بدرفتار.

بدروش

لغت‌نامه دهخدا

بدروش . [ ب َ رَ وِ ] (ص مرکب ) کسی که روش او بد باشد. بدرفتار. مقابل نیک روش . (فرهنگ فارسی معین ):

بدروش

فرهنگ مترادف و متضاد

بدراه، بدرفتار، بدعمل، بدکردار ≠ نیکروش

جست‌وجوی هم‌آوا

بدروز

لغت‌نامه دهخدا

بدروز. [ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . (ناظم الاطباء) (از ولف ). بدحال . (یادداشت مؤلف ). بدروزگار. تیره بخت . سیه روزگار. مقابل بهروز، نیک روز : همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم . فردوسی .بدو گفت کاندر

بذروج

لغت‌نامه دهخدا

بذروج . [ ب َ ] (ع اِ) ریحان کوهی . (ناظم الاطباء). در منتهی الارب باذروج است .

بذرپاش

seed broadcaster

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماشینی برای پخش بذر به مقدار معین بر سطح خاک

بذرپاش

دیکشنری فارسی به انگلیسی

seeder, sower

بذرپاش (انسان یا ماشین)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

planter

جست‌وجوی مشابه

بدروشی

فرهنگ فارسی عمید

بدرفتاری.

بدروشن

لغت‌نامه دهخدا

بدروشن . [ ب َ رَ وِ ] (ص مرکب ) بدرفتار. (یادداشت مؤلف ) : شفیعباش بر شه مرا بدین زلت چو مصطفی بر دادار بدروشنان را.دقیقی (از یادداشت مؤلف ).

بدروشی

لغت‌نامه دهخدا

بدروشی . [ ب َ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . بدعملی . مقابل نیک روشی . (فرهنگ فارسی معین ).

جست‌وجوی متن

ناپاک رو

فرهنگ فارسی عمید

بدروش؛ بدکار.

بدرفتار

فرهنگ فارسی عمید

کسی که رفتار و کردارش بد باشد؛ بدروش.

دیوسیرت

فرهنگ فارسی عمید

دیوسرشت؛ بدنهاد؛ بدطینت؛ بدروش.

کجمعامله

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بدرفتار، بدروش ۲. بدمعامله، کجبیع، کجپلاس

اژدهاکیش

لغت‌نامه دهخدا

اژدهاکیش . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) بدروش . اهریمن کیش .

جست‌وجوی هم‌آغاز

بدروشی

فرهنگ فارسی عمید

بدرفتاری.

بدروشن

لغت‌نامه دهخدا

بدروشن . [ ب َ رَ وِ ] (ص مرکب ) بدرفتار. (یادداشت مؤلف ) : شفیعباش بر شه مرا بدین زلت چو مصطفی بر دادار بدروشنان را.دقیقی (از یادداشت مؤلف ).

بدروشی

لغت‌نامه دهخدا

بدروشی . [ ب َ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . بدعملی . مقابل نیک روشی . (فرهنگ فارسی معین ).

ترجمه مقاله