بدروشیلغتنامه دهخدابدروشی . [ ب َ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . بدعملی . مقابل نیک روشی . (فرهنگ فارسی معین ).
بذرپاشی هواییaerial seeding, aerial sowing, air seedingواژههای مصوب فرهنگستانپاشیدن تخم درختان جنگلی از هوا بهکمک بالگَرد یا هواپیمای سبک مخصوص، بهمنظور احداث جنگل در محل، پس از آمادهسازی بستر کاشت
بدروشلغتنامه دهخدابدروش . [ ب َ رَ وِ ] (ص مرکب ) کسی که روش او بد باشد. بدرفتار. مقابل نیک روش . (فرهنگ فارسی معین ):
بدروزلغتنامه دهخدابدروز. [ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . (ناظم الاطباء) (از ولف ). بدحال . (یادداشت مؤلف ). بدروزگار. تیره بخت . سیه روزگار. مقابل بهروز، نیک روز : همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم . فردوسی .بدو گفت کاندر
بدپلاسیلغتنامه دهخدابدپلاسی . [ ب َ پ َ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . حیله گری . بدروشی . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
سروکةلغتنامه دهخداسروکة. [ س َرْ وَ ک َ] (ع مص ) بدروشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری ویا ماندگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بد رفتن یا به درنگی رفتن از لاغری یا ماندگی . (از اقرب الموارد).