بدسگانفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با ساقههای باریک، دراز، و زردرنگ که معمولاً در نیزارها و آبهای ایستاده میروید؛ عشقه؛ لبلاب.
بیدسگانلغتنامه دهخدابیدسگان . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مصعبی بخش حومه ٔ شهرستان فردوس است و 794 تن سکنه دارد. مزرعه ٔ جوان آباد، قدیرآباد، کم نظرخان لوک ، روده سفید، نیوچ ، بهروز، امیرآباد، در چال ، سرآب علی آباد، چشمه ٔ سیدهاشم و حسین آباد، جزء این ده است .
بدیشانلغتنامه دهخدابدیشان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ضمیر) به ایشان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به آنان : بدیشان بگفت آنچه در خواب دیدجز آن هرچه از کاروانان شنید.فردوسی .
بدشگونلغتنامه دهخدابدشگون . [ ب َ ش ُ ] (ص مرکب ) بدفال .بداختر. بدبخت . (ناظم الاطباء). بدیمن . (آنندراج ).
بدسغانلغتنامه دهخدابدسغان . [ ب َ دَ ] (اِ) گیاهی است بر هم پیچیده مانند ریسمان تافته و آن از پنج عدد بیشتر نمی شود.عشقه . لبلاب . قاتل ابیه . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). درختچه ای است به ارتفاع 2 تا 5 متر و دارا