بدعلغتنامه دهخدابدع . [ ب َ ] (ع مص ) نو بیرون آوردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). چیز نو بیرون آوردن نه بر مثالی . اختراع . ابداع . ابتداع . (از اقرب الموارد). || آبی ساختن چاه را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). احداث کردن چاه . به آب رسیدن چاه کن وآب بی
بدعلغتنامه دهخدابدع . [ ب ِ ] (ع ص ) نو بیرون آمده نه بر مثالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). چیز نو و شگفت . بدیع. بدیعه . (یادداشت مؤلف ). نو بیرون آمده . نوآمده . پیشین : قل ما
بدعلغتنامه دهخدابدع . [ ب َ دَ ] (ع مص ) فربه شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). فربه گردیدن . (از ناظم الاطباء).
بدعلغتنامه دهخدابدع . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) جوانمرد فراخ خوی و درگذشته از اقران در علم و شجاعت وشرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد کریم خوشخوی . کریم واسعالخلق . (از اقرب الموارد). || تن پرگوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، ابداع ، بُدُع . (منتهی الارب ) (آنند
نشان خودروbonnet badge, hood badgeواژههای مصوب فرهنگستاننشان یا نام خودروساز که بر روی درِ موتور نصب میشود
سنجاقیpin button, pinback, button button badge, pin-backواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای از جنسهای مختلف در اشکال گوناگون، دارای تصویر یا نوشتهای بر رو و سنجاقی در پشت، که به کیف یا لباس یا وسایل شخصی وصل میکنند
بیضةلغتنامه دهخدابیضة. [ ب َ ض َ ] (ع اِ) تخم مرغ . ج ، بیض ، بیوض ، بیضات . (منتهی الارب ). یکی بیض . تخم پرنده و جز آن . (از اقرب الموارد). تخم مرغ . خاگ . مرغانه . چوزی . تخم (از مرغ و مرد). (یادداشت مؤلف ).- بیضةالدیک ؛ تخم خروس ، گویند بمعنی بیضةالعقر است چه
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (اِخ ) نام آبی است . (از لسان العرب ). آبی است بین حلب و تدمر. (از مراصد الاطلاع ).
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (ع اِ مصغر) مصغر بیضة. رجوع به بیضة شود. || (اصطلاح پزشکی عرب زبانان ) اُوول = بُذَیْرة (مصغر بذر)، و آن عبارتست از تخمک جانوران که از مجرای تخمدان خارج و آماده ٔ لقاح شود. (از مصوبات فرهنگستان مصر). و رجوع به تخمک شود.
بدعتفرهنگ فارسی عمید۱. چیز نوپیداشده که سابقه نداشته باشد.۲. رسم و آیین نو.۳. سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الضیاء مکنی به ابوالبقاء قرشی مکّی حنفی . متوفی 854 هَ . ق . او راست : تنزیه المسجد الحرام عن بدع جملة العوام .
نوظهورلغتنامه دهخدانوظهور. [ ن َ ظُ ] (ص مرکب ) که تازه باب شده . (یادداشت مؤلف ). که به تازگی مُد و متداول شده است . که تازه معمول شده است . که طبع و چشم بدان معتاد و مأنوس نیست : مد نوظهور. کلاه نوظهور. لباس نوظهور. || بدع . بدعت . (یادداشت مؤلف ).
نوآوردلغتنامه دهخدانوآورد. [ ن َ / نُو آ وَ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) بدعت . بدع . (مهذب الاسماء). اختراع . ایجاد. احداث . || (ن مف مرکب ) هر چیز تازه و نو. نوآورده .بدیع. تازه . رجوع به نوآورده شود. || هر چیز که به تازگی اشتهار یافته باشد. (ناظم الاطباء).<
نحاسلغتنامه دهخدانحاس . [ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد شافعی دمشقی دمیاطی ، ملقب به محیی الدین . از فضلای قرن نهم هجری است . وی در فتنه ٔ تیمور از دمشق به دمیاط رفت و به سال 814 هَ . ق . درگذشت . از تألیفات اوست : 1- تنبی
بدعتفرهنگ فارسی عمید۱. چیز نوپیداشده که سابقه نداشته باشد.۲. رسم و آیین نو.۳. سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود.
خبدعلغتنامه دهخداخبدع . [ خ ُ دُ ] (ع اِ) غوک ، قورباغه . ضفدع . (متن اللغة) (معجم الوسیط) (منتهی الارب ) (لسان العرب ) (تاج العروس ). پگ . چغز.
شبدعلغتنامه دهخداشبدع . [ ش ِ دِ ] (ع اِ) زبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و در حدیث آمده است : من عَض علی شبدعه سلم من الآثام ؛ آنکه دندان بر زبان گذارد از گناهان در امان ماند. || کژدم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || داهیه و بلا. (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد). ج ، شَبادِع
مبدعلغتنامه دهخدامبدع . [ م َ دَ ] (ع اِمص ) ایجاد و اختراع و کشف . || (اِ) اولین ظهور و نخستین پیدائی . || جائی که در وی هر چیز تازه اختراع شود. || افسانه . (ناظم الاطباء).
مبدعلغتنامه دهخدامبدع . [ م ُ دَ ] (ع ص ، اِ) ابداع شده . اختراع شده . آفریده : نخستین مبدعی است که خدای او را ابداع کرده است . (جامع الحکمتین ). || (اصطلاح فلسفی ) عبارت از موجودی است که مسبوق به ماده و مدت نباشد... شیخ گوید هر موجودی که وجودش مسبوق به ماده نباشد مبدع
مبدعلغتنامه دهخدامبدع . [ م ُ دَ ] (ع ص ) ستور مانده کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || تهی و خالی کرده شده . (ناظم الاطباء). || باطل کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).