بدعهدیلغتنامه دهخدابدعهدی . [ ب َ ع َ ] (حامص مرکب ) پیمان شکنی . (ناظم الاطباء). عمل بدعهد. بدپیمانی : نیکویی کن رسم بد عهدی رها کن کز جفادرد با عاشق دهند و صاف با دشمن کنند. خاقانی .بجای من که بر عهدتو ماندم ز بدعهدی چه ماندت ت
بدقولیلغتنامه دهخدابدقولی . [ ب َ ق َ / قُو ] (حامص مرکب ) خلف قول . مخلافی . (یادداشت مؤلف ). عمل بدقول . بدعهدی . مقابل خوش قولی .- بدقولی کردن ؛ بدعهدی کردن : و عهد ایشان (پریان ) درست باشد و بدقولی نکنند
ناتلنگیلغتنامه دهخداناتلنگی . [ ت ِ ل ِ ] (حامص مرکب ) ستم طریقی . مفسدی . (آنندراج ). نارفاقتی . بدعهدی . بیوفائی .
زنهارخواریفرهنگ فارسی عمیدبدعهدی؛ پیمانشکنی: ◻︎ ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲: ۳۰۰).
تخلف کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خلاف کردن ۲. سرپیچی کردن ۳. بدعهدی کردن، خلاف وعده کردن، خلف عهده کردن ۴. بازماندن، دنبال افتادن
بدعهدلغتنامه دهخدابدعهد. [ ب َ ع َ ] (ص مرکب ) دروغگو و پیمان شکن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بدعهدی و عهد شود.