بدمذهب

badmazhab

معنی

۱. [عامیانه، مجاز] هنگام خشم دربارۀ کسی یا چیزی گفته می‌شود.
۲. [قدیمی] بدکیش؛ کافر؛ بی‌اعتقاد.

جست‌وجوی دقیق

بدمذهب

فرهنگ فارسی عمید

۱. [عامیانه، مجاز] هنگام خشم دربارۀ کسی یا چیزی گفته می‌شود.۲. [قدیمی] بدکیش؛ کافر؛ بی‌اعتقاد.

بدمذهب

بدمذهب . [ ب َ م َ هََ ] (ص مرکب ) بدکیش و بدآیین و بددین و ملحد و بت پرست . (از ناظم الاطباء). زندیق . (زمخشری ) : گیتی از بدمذهبان خالی شد و آسوده گشت تا تو رسم نیک تر آوردی اندر روزگار. فرخی .بدین دولت جهان خالی

جست‌وجوی مشابه

بدمذهبی

لغت‌نامه دهخدا

بدمذهبی . [ ب َ م َ هََ ] (حامص مرکب ) بدکیشی . بددینی . الحاد. (فرهنگ فارسی معین ) : و انوشروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بدمذهبی او شنیده بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 86).

جست‌وجوی متن

بددین

فرهنگ فارسی عمید

بدکیش؛ بدمذهب؛ ملحد.

بدکیش

فرهنگ فارسی عمید

بدآیین؛ بددین؛ بدمذهب؛ دارای اعتقادات کفرآمیز.

خوشکیش

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بهدین ۲. شیعه، مسلمان ≠ بدکیش، بدمذهب، بیدین، ملحد

بدمسب

فرهنگ فارسی معین

(بَ مَ سَّ) [ فا. ازع ] (ص مر.) (عا.) = بدمصب : بدمذهب .

نکوهیده کیش

لغت‌نامه دهخدا

نکوهیده کیش . [ ن ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بدکیش . بدمذهب : پس از چند سال آن نکوهیده کیش قضا حالتی صعبش آورد پیش .سعدی .

جست‌وجوی هم‌آغاز

بدمذهبی

لغت‌نامه دهخدا

درپیوند

بیشتر بدانید

بدمذهب

badmazhab

معنی

جست‌وجوی دقیق

بدمذهب

فرهنگ فارسی عمید

بدمذهب

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

بدمذهبی

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

بددین

فرهنگ فارسی عمید

بدکیش

فرهنگ فارسی عمید

خوشکیش

فرهنگ مترادف و متضاد

بدمسب

فرهنگ فارسی معین

نکوهیده کیش

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

بدمذهبی

لغت‌نامه دهخدا