بدهفرهنگ فارسی عمیدخشکهپلاو: ◻︎ پرستنده باشم به آتشکده / نسازم خورش جز ز شیر و بده (فردوسی: لغتنامه: بده).
بدهلغتنامه دهخدابده . [ ب ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 209 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
بدهلغتنامه دهخدابده . [ ب ُ دَ / دِ ] (اِ) رگوی سوخته که با چخماق آتش بر آن زنند. (از برهان قاطع). رگوی سوخته وچوب پوسیده که بر زیر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند تا آتش درگیرد و آن را خف و پود و زک گویند و در عراق عجم پد و پود را با هم ترکیب کرده خف را پدپود گ
بدهلغتنامه دهخدابده . [ ب ِ دِه ْ ] (اِ) چیزی که بر ذمه ٔ شخصی بود و شخص ملزم بر دادن آن باشد. (ناظم الاطباء). دین . بدهی . وام که ستده باشند. مقابل بستان و طلب . (از یادداشتهای مؤلف ).
بدهلغتنامه دهخدابده . [ ب َ / ب ُدْه ْ ] (ع اِ) آغاز هر چیز. || ناگاه . || ناگاه آینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
نشان خودروbonnet badge, hood badgeواژههای مصوب فرهنگستاننشان یا نام خودروساز که بر روی درِ موتور نصب میشود
سنجاقیpin button, pinback, button button badge, pin-backواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای از جنسهای مختلف در اشکال گوناگون، دارای تصویر یا نوشتهای بر رو و سنجاقی در پشت، که به کیف یا لباس یا وسایل شخصی وصل میکنند
بیضةلغتنامه دهخدابیضة. [ ب َ ض َ ] (ع اِ) تخم مرغ . ج ، بیض ، بیوض ، بیضات . (منتهی الارب ). یکی بیض . تخم پرنده و جز آن . (از اقرب الموارد). تخم مرغ . خاگ . مرغانه . چوزی . تخم (از مرغ و مرد). (یادداشت مؤلف ).- بیضةالدیک ؛ تخم خروس ، گویند بمعنی بیضةالعقر است چه
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (اِخ ) نام آبی است . (از لسان العرب ). آبی است بین حلب و تدمر. (از مراصد الاطلاع ).
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (ع اِ مصغر) مصغر بیضة. رجوع به بیضة شود. || (اصطلاح پزشکی عرب زبانان ) اُوول = بُذَیْرة (مصغر بذر)، و آن عبارتست از تخمک جانوران که از مجرای تخمدان خارج و آماده ٔ لقاح شود. (از مصوبات فرهنگستان مصر). و رجوع به تخمک شود.
بده بستانلغتنامه دهخدابده بستان . [ ب ِ دِه ْ ب ِ ](اِمص مرکب ) در تداول عامه ، ستد و داد. داد و ستد. معامله . بیع و شری . (یادداشت مؤلف ). بده و بستان .
حربدهلغتنامه دهخداحربده . [ ح َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اهلمرستان بخش مرکزی شهرستان آمل ، در 21هزارگزی شمال باختری آمل و 4هزارگزی خاورشوسه ٔ آمل به محمودآباد. دشت است . هوای آن معتدل ، مرطوب ، مالاریائی است و <span cl
خرابدهلغتنامه دهخداخرابده . [ خ َ دِ ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است در حدود مشهدسر فرح آباد. بنابر قول ظهیرالدین مرعشی که می گوید: دههای ذیل دربار فروش یا حدود مجاور آن در مشهدسر یا فرح آباداند. (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 160).
خرابدهلغتنامه دهخداخرابده . [ خ َ دِ ] (اِخ ) نام یکی ازچهار قریه است در مغان در سه فرسخی جنوبی چشمه علی و این چهار قریه با هم در یک جا قرار دارند و اسامی آنها عبارت است از کشه که اکنون به خراب ده معروف است چون در اثر زلزله ویران شده ، زردوان و رزن و قلعه . (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ
چویبدهلغتنامه دهخداچویبده . [ چ َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان .300 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ بهمن شیر آبیاری میشود. محصول عمده اش انار و خرما است . ساکنینش از طایفه ٔآل ابوفرهان هستند. چویبده از دو محل مشهور به یک و
خوبدهلغتنامه دهخداخوبده . [ دِه ْ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان ، دارای 110 تن سکنه . آب آن از شمرود و محصول آن برنج و ابریشم و صیفی و چای و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج