بدهکارلغتنامه دهخدابدهکار. [ ب ِ دِ ] (ص مرکب ) مقروض و وامدار. (ناظم الاطباء). کسی که بدیگری پولی رامقروض است . (از اصطلاحات فرهنگستان ). مدیون . غریم . فام دار. مقابل طلبکار و بستانکار. (یادداشت مؤلف ).- امثال : بدهکار را که بحال خود گذاشتی ط
شخص بدهکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، مقروض، مدیون، وامدار، مرتهن، برداشتکننده، معسر، نکولکننده، ورشکسته وامدار، وامگزار
بدهکاریلغتنامه دهخدابدهکاری . [ ب ِ دِ ] (حامص مرکب ) صفت بدهکار. چگونگی بدهکار. || دَین . قرض . وامداری . قرض داری . (از یادداشتهای مؤلف ).
بدهکاریلغتنامه دهخدابدهکاری . [ ب ِ دِ ] (حامص مرکب ) صفت بدهکار. چگونگی بدهکار. || دَین . قرض . وامداری . قرض داری . (از یادداشتهای مؤلف ).
شخص بدهکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، مقروض، مدیون، وامدار، مرتهن، برداشتکننده، معسر، نکولکننده، ورشکسته وامدار، وامگزار