بدپوزلغتنامه دهخدابدپوز. [ ب َ ] (اِ) پیرامون دهان از طرف بیرون . (از برهان قاطع). پیرامون دهان . (ناظم الاطباء). پتفوز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : عاریت داده پدر سبلت و ریش و بدپوزبه بخارا شده هنگام صبی علم آموز. سوزنی (از فرهنگ شعوری ج <sp
بیدوشلغتنامه دهخدابیدوش . [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بید + وش ) مانند بید. برسان بید. بیدمانند. || لرزان . لرزنده مانند برگهای بید که به اندک بادی میلرزد. (ناظم الاطباء).
بدوزگویش اصفهانی تکیه ای: vedarz طاری: vâdarz طامه ای: vedarz طرقی: vâdarz کشه ای: vâdarz نطنزی: vâdarz
بدپوزهلغتنامه دهخدابدپوزه . [ ب َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) که پوزه ٔ زشت دارد: شغال بدپوزه . (یادداشت مؤلف ).
برپوزلغتنامه دهخدابرپوز. [ ب َ ] (اِ) پیرامون دهان چرندگان و منقار پرندگان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برپوس . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). کلمه مصحف بدپوز، بتفوز است . رجوع به برپوس و بدفوز و بتفوز شود.
بدپوزهلغتنامه دهخدابدپوزه . [ ب َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) که پوزه ٔ زشت دارد: شغال بدپوزه . (یادداشت مؤلف ).