بذاللغتنامه دهخدابذال . [ ب َذْ ذا ] (ع ص ) بخشنده . (مهذب الاسماء). سخت بخشنده . مرد کثیرالجود. بزرگ عطا. بسیارعطا. بسیاربذل . بذول . (یادداشت مؤلف ).
بداللغتنامه دهخدابدال . [ ب َدْ دا ] (ع ص ) آنکه غله فروشد و مردم آن را بقال گویند و در لغت بقال آن را گویند که تره فروشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غله فروش . مأکولات فروش ، و این همان است که عوام بغلط بقال گویند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بقال شود.
بداللغتنامه دهخدابدال . [ ب ِ ] (ع مص ) مبادله . (المصادر زوزنی ). چیزی را با چیزی بدل کردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مبادله شود.
بیدل، بیدلفرهنگ مترادف و متضاد۱. دلباخته، دلداده، شیدا، دلرمیده، شیفته، ، رمیدهدل، مفتون، عاشق ≠ دلدار، دلبر ۲. آزرده ۳. افسرده، دلتنگ ≠ پرنشاط ۴. ترسو، جبون، کمدل ≠ دلیر، پردل
بذوللغتنامه دهخدابذول . [ ب َ ] (ع ص ) سخی و بخشنده . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بذّال . بسیارعطا. باذل . (یادداشت مؤلف ) : صدر کبیر نظام الدوله خواجه ای بود دانا و زیرک و صاحب مروت و بذول و خورنده و بخشنده . (المضاف الی بدایعالازمان ص <span cl
نیکودهشلغتنامه دهخدانیکودهش . [ دِ هَِ ] (ص مرکب ) کریم . بذال : ما اَعطاه للمال ؛ چه نیکودهش است . (از منتهی الارب ).
خسیسفرهنگ مترادف و متضاد۱. بخیل، تنگنظر، کنس، لئیم، ممسک ۲. پستفطرت، دون، رذل، فرومایه ≠ خراج، بذال ۳. پست، بیارزش
خواسته بخشلغتنامه دهخداخواسته بخش . [ خوا /خا ت َ / ت ِ ب َ ] (نف مرکب ) خواسته ده . اهل کرم . اهل بخشش . بذال . بخشنده . مال بخش . (یادداشت بخط مؤلف ).
مبذاللغتنامه دهخدامبذال . [ م ِ ] (ع ص ) آن که در مال بسیار بذل کننده باشد. ج ، مباذیل . (از ذیل اقرب الموارد).
استبذاللغتنامه دهخدااستبذال .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب بذل کردن . عطا خواستن . || بکار بردن جامه . به استعمال آوردن جامه را.