بر زدنلغتنامه دهخدابر زدن . [ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در اوراق قمار، پس و پیش کردن ورق ها تا دغلی و تقلب در آن نباشد. زیرو روی کردن اوراق قمار تا نباید حریف دغلبازی آنرا بسود خود مرتب کرده باشد. زیرو زبر کردن اوراق بازی تا اگر حریفان دغل پشت هم اندازی کرده باشند باطل گردد. (یادداشت مؤلف ). رجوع
قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
نمودار میلهایbar chart, bar graph, bar diagramواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نمودار مرکب از دنبالهای از میلههای عمودی یا افقی با عرضهای یکسان، که طولها متناسب با کمیتهای نشاندادهشده است
نمودار میلهای مؤلفهایcomponent bar chart, component bar graph, sub-divided bar diagram, segmented bar chartواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نمودار میلهای که هر میلۀ آن به قسمتهایی با اندازۀ متناسب با مؤلفههای تشکیلدهندۀ مقدار کل تقسیم میشود
چراغهای جانبی 2wing bar, W-BAR, wing bar runway lightsواژههای مصوب فرهنگستانردیفی از چراغهای تقرب (approachlights)، عمود بر محور باند که خارج از لبۀ باند قرار گرفتهاند
نمودار میلهای خوشهایclustered bar chart/ cluster bar chart, grouped bar chartواژههای مصوب فرهنگستاننـوعـی نـمودار میلهای که در آن، میلههای متناظر دو یا چند نمودار مختلف، در کنار یکدیگر قرار داده میشوند
برترازو زدنلغتنامه دهخدابرترازو زدن . [ ب َ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) امتحان کردن . || قدر چیزی دریافتن . (آنندراج ) : تا که سنجد بر متاع حسن او صد سال و ماه آسمان خورشید و مه را برترازومیزند.مخلص کاشی (آنندراج ).
برچسب زدنلغتنامه دهخدابرچسب زدن . [ ب َ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چسباندن و ملصق ساختن برچسب و اتیکت روی شیشه ٔ مشروب و دوا و جز آن .
برق زدنلغتنامه دهخدابرق زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نمودار شدن برق در هوا. جهیدن برق . درخشیدن برق . پدید شدن برق . جستن برق : سومنات ظلم را محمودواربرق زد تا ابرسان آمد برزم . خاقانی .گرد عزمت پرده ای از خاک برمی بنددش هر کجا
برگ زدنلغتنامه دهخدابرگ زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) افزودن ورقی به قصد نیرنگ و خدعه بر اوراق بازی . || حقه زدن . سر کسی را کلاه گذاشتن . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به ترکیب برگ زدن ذیل برگ شود.
برون زدنلغتنامه دهخدابرون زدن . [ ب ِ / ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون زدن .- خیمه به صحرا برون زدن ؛ بدشت آمدن . بخارج آمدن . سراپرده در خارج شهر افراشتن : خیل بهار و خیمه به صحرا برون زده ست واجب بود که
jabbedدیکشنری انگلیسی به فارسیجابجایی، ضربت زدن، خنجر زدن، سک زدن، سیخ زدن، سوراخ کردن، ضربت ناگهانی زدن
برفرهنگ فارسی عمید۱. ضلع خارجی بنا یا زمین که بهطرف خیابان است: بَرِ شرقی بنا.۲. بغل؛ آغوش: یکدیگر را در بَر گرفتند.۳. [قدیمی] تن؛ اندام: جامه را در بر کرد.۴. [قدیمی] سینه.۵. [قدیمی] پهلو.۶. [قدیمی] لبه؛ کنار.⟨ بر زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] برابری کردن: ◻︎ به برزنی که از
برفرهنگ فارسی عمید۱. برای بیان قرار گرفتن چیزی روی چیز دیگر به کار میرود؛ بالایِ؛ رویِ: شکر را بر ترازو گذاشت.۲. در برابرِ؛ در مقابلِ: سه بر صفر باختند.۳. نسبت به؛ برای: بر من گریست.۴. لازم بودن کاری را میرساند؛ برعهدۀ: بر شماست که مبارزه کنید.۵. (پیشوند) برای تغییر دادن معنای فعل به کار می
برفرهنگ فارسی عمیدبار؛ میوه؛ ثمر.⟨ بر دادن: (مصدر لازم)۱. بار دادن؛ میوه دادن: ◻︎ پیش از این عمری به باد عشق او بر دادهام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری: ۷۸۷).۲. [قدیمی، مجاز] نتیجه دادن.
دانج وبرلغتنامه دهخدادانج وبر. [ ن َ ج ِ وَ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ وبر که حب الراس باشد و آن تخمی است زردرنگ و طعم آن تلخ میباشد و از کوهستان فارس و کردستان می آورند. (برهان ). صاحب برهان «وبر» را به معنی نام رستنیی نیز آورده است اما محتمل است «دانج البر» که به معنی حب راسن جبلی اس
دانج البرلغتنامه دهخدادانج البر. [ ن َ جُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب )حب الراسن . حب راسن جبلی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
دانیال اکبرلغتنامه دهخدادانیال اکبر. [ ل ِ اَ ب َ ] (اِخ ) همان دانیال پیغمبر است از جمله ٔ صلحاء آل یعقوب . خواندمیر درحبیب السیر از دو دانیال سخن میدارد و می نویسد که پس از دانیال اکبر دانیال بن حزقیل که در اعداد انبیاء عالی شان انتظام دارد روی کار آمده و در باره ٔ دانیال اکبر گوید که وی روزی در ا
داود پیغمبرلغتنامه دهخداداود پیغمبر. [ وو پ َ غ َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 68هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 19هزارگزی باختر راه شوسه ٔ شاه زند به ازنا. دارای <span class="hl" dir="ltr
داود پیغمبرلغتنامه دهخداداود پیغمبر. [ وو دِ پ َ غ َ ب َ ] (اِخ ) صاحب فصل الخطاب و پادشاه بنی اسرائیل و از انبیاء آن قوم و پدر سلیمان است و پیامبری و سلطنت را همچون پسرش سلیمان جمع داشت در بیت لحم به سال 1086 یا1071 ق . م . بزاد. ا