برآبادلغتنامه دهخدابرآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایین خواف است که در بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است و 1532 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
برآبادلغتنامه دهخدابرآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان فروغن است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و676 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
گبرآبادلغتنامه دهخداگبرآباد. [ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کهنه فرود بخش حومه ٔ شهرستان قوچان در 17 هزارگزی جنوب قوچان سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به قوچان . جلگه ، معتدل . سکنه ٔ آن 586 تن شیعه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و ا
باریاباذلغتنامه دهخداباریاباذ. (اِخ ) محله ای بود نزدیک دروازه ٔ شارستان . (از انساب سمعانی : باریاباذی ).
برابطلغتنامه دهخدابرابط. [ ب َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بربط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به بربط شود.
بربادلغتنامه دهخدابرباد. [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + باد) نیست و نابود. (آنندراج ). خراب و منهدم و سرنگون و ویران شده . (ناظم الاطباء).- برباد آمدن ؛ بیهوده و بی فایده شدن : از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکاین تحمل که تو دیدی همه
شابرآبادلغتنامه دهخداشابرآباد. [ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است در پنج فرسنگی مرو. (انساب سمعانی ). قریه ای است در پنج فرسنگی مرو و برخی از روات بدان منسوبند. (معجم البلدان ).
سابرآبادلغتنامه دهخداسابرآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) شهری است و ظاهراً مخفف سابور است که به آباد اضافه شده است . (معجم البلدان یاقوت ). در مراصد الاطلاع چ تهران . «سابرباد» آمده است .
قنبرآبادلغتنامه دهخداقنبرآباد. [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) (امام ضامن ) دهی جزء دهستان قمرود بخش مرکزی شهرستان قم ، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری قم . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 50 تن است . آب آن از چشمه و محص
قنبرآبادلغتنامه دهخداقنبرآباد. [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 36هزارگزی باختر نورآباد و 30هزارگزی باختر شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر است . سکنه ٔ
قنبرآبادلغتنامه دهخداقنبرآباد. [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار. در 35هزارگزی شمال خاوری جغتای و یکهزارگزی جنوب جاده ٔ عمومی سبزوار. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 244تن است . آ