صلابهلغتنامه دهخداصلابه . [ ص ُل ْ لا ب َ ] (اِ) قلاب چند شاخ که گوشت بر آن آویزند.- به صلابه کشیدن ؛ به قلاب زدن . به قلاب برآویختن چیزی و مخصوصاً گوشت را.- به صلابه کشیدن کسی را ؛ مجازاً به معنی کسی را در سختی و رنج قرار دادن .
ارتباقلغتنامه دهخداارتباق .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسته شدن گردن : ارتباق ظبی در حباله ؛ در دام بسته شدن گردن آهو. آهو و جز آن بدان برآویختن . (تاج المصادر بیهقی ). || در کاری افتادن . || در ربقه درآمدن . (منتهی الارب ).
طالب خاکروبلغتنامه دهخداطالب خاکروب . [ ل ِ ب ِ ] (اِخ ) صاحب کتاب النقض ذیل احوال ابوالقاسم بن عبدویه آرد: شخصی اصولی مذهب و شیعی بوده پادشاه وقت او را بسبب فتنه و غوغا بفرمود برآویختن و چون او را معلوم شد که طالب خاکروب سنی و دیگران از حنفی و شافعی در حق وی خوابهای نیک دیدندو معتمدان طوایف بر ایما
بشلیدنلغتنامه دهخدابشلیدن . [ ب َ / ب ِ ش َ دَ ] (مص ) نشلیدن . پشلیدن . چسبیدن . (از برهان ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). بشلی و بشلیدن . دوسانیدن و برچسبانیدن باشد. (سروری ). برهم چسبیدن . (ناظم الاطباء).بردوسیدن بود. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ خ
آویختنلغتنامه دهخداآویختن . [ ت َ ] (مص )آویزان کردن از. آویزان شدن به . تعلیق . متعلق شدن . آونگ کردن . آونگ شدن . استرسال . دروا شدن . دروا کردن .اندروا شدن . اندروا کردن . دلنگان کردن : که طغرل بشاخی درآویخته ست کنون بازدارش بگیرد بدست .