برالغتنامه دهخدابرا. [ ب ُ / ب ُرْ را ] (نف ) برنده . بران . (آنندراج ).قطع کننده . (آنندراج ). رجوع به بران و بریدن شود.
بهبوددهندۀ نانbread improver, bread modifierواژههای مصوب فرهنگستاننوعی افزودنی غذایی که باعث بهبود بافت و رنگ نان و تعویق بیاتی آن میشود
دورِ برابرِ سینهgirth at breast height, girth breast heightواژههای مصوب فرهنگستاندور یا محیط درخت در ارتفاع قراردادی یکمتروسیسانتیمتری که برابر با فاصلۀ سینۀ شخص اندازهگیر تا زمین است
قطرِ برابرِ سینهdiameter at breast height, diameter breast heightواژههای مصوب فرهنگستانقطر درخت در ارتفاع برابر سینۀ شخص اندازهگیر که بهطور قراردادی در فاصلۀ یکمتروسیسانتیمتری از سطح زمین در نظر گرفته میشود
بیسکویت کشتیship biscuit, hard bread, hard tack/ hardtack, pilot breadواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیسکویت سفت با ماندگاری طولانی و مواد مغذی که در شناورها از آن در شرایط اضطراری استفاده میکنند
بافتهbraidواژههای مصوب فرهنگستانشیئی متشکل از دو خط موازی، مجموعهای از n نقطه بر روی هریک از دو خط، همراه با یک تناظر یکبهیک بین آن نقاط و n خم نامتقاطع که هریک از آنها نقطهای واقع بر یکی از خطهای موازی را به نقطة متناظر روی خط دیگر وصل میکند
برأتلغتنامه دهخدابرأت . [ ب َ ءَ ] (ع اِمص ) برائت . وارهیدگی و سلامت از گناه و عیب و جز آن . رهائی و خلاص و وارهیدگی . (ناظم الاطباء). || تخلص و رهایی از شبهه . (اقرب الموارد). || بیزاری از چیزی . (غیاث اللغات ). بیزاری . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || (مص ) پاک شدن . (غیاث اللغات
برألةلغتنامه دهخدابرألة. [ ب َ ءَ ل َ ] (ع مص )ابرئلال . تبرئل . پرهای گردن دروا کردن خروس برای جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). براق شدن خروس .
برأی العینلغتنامه دهخدابرأی العین . [ ب ِ رَءْ یُل ْ ع َ ] (ق مرکب ) (از: ب + رأی + ال + عین ) بچشم خود. بدیده ٔ خود. معاینه .
رأساً برأسلغتنامه دهخدارأساً برأس . [ رَءْ سَن ْب ِ رَءْس ْ ] (ع ق مرکب ) سربسر. (شرفنامه ٔ منیری ).- رأساًبرأس کردن ؛ سربسر کردن : و مشاهیر قروم و صنادید شام و روم با ایشان از بیم قتال و بأس رأساًبرأس کرده . (تاریخ جهانگشای جوینی ). سلطان
برافکندنلغتنامه دهخدابرافکندن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برانداختن . افکندن . دور کردن . (ناظم الاطباء) : خالد... نام پدر از خطبه برافکند. (تاریخ سیستان ).چو بر جنگ پیلانت باشد شتاب بهامون برافکن پراکنده آب . اسدی (گرشاسب نامه ). |
برأتلغتنامه دهخدابرأت . [ ب َ ءَ ] (ع اِمص ) برائت . وارهیدگی و سلامت از گناه و عیب و جز آن . رهائی و خلاص و وارهیدگی . (ناظم الاطباء). || تخلص و رهایی از شبهه . (اقرب الموارد). || بیزاری از چیزی . (غیاث اللغات ). بیزاری . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || (مص ) پاک شدن . (غیاث اللغات
برألةلغتنامه دهخدابرألة. [ ب َ ءَ ل َ ] (ع مص )ابرئلال . تبرئل . پرهای گردن دروا کردن خروس برای جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). براق شدن خروس .
دوبرالغتنامه دهخدادوبرا. [ ب ُ ] (اِ) به لغت زند و پازند تیغ و شمشیر را گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
حج کبرالغتنامه دهخداحج کبرا. [ ح َ ج ج ِ ک ُ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقصد بزرگان . کعبه ٔ آمال علما : حج کبرااند و حکیمان جهانندزیرا ز ره حکمت قبله ٔ حکمااند.ناصرخسرو.
پیلم برالغتنامه دهخداپیلم برا. [ ل َ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش . واقع در 7 هزارگزی شمال رضوان ده . کنار شوسه ٔ پهلوی به آستارا. جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 223 تن سکنه . آب آن از رودخ
ریبرالغتنامه دهخداریبرا. [ ب ِ ] (اِخ ) ژزه . نقاش اسپانیایی (1588 - 1652 م .).در آثار وی رآلیسم خاصی وجود دارد. از آثار عمده ٔ اوست : پای کج و سنت آنیه . (از فرهنگ فارسی معین ).
سوبرالغتنامه دهخداسوبرا. [ ب َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی امید و امیدواری باشد. (برهان ). هزوارش «سوبرا، سوبر» ، «پهلوی » اومت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).