برانداختنفرهنگ فارسی عمید۱. برافکندن؛ از میان بردن؛ نابود کردن.۲. رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن.
برانداختنلغتنامه دهخدابرانداختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انداختن . برافکندن . (آنندراج ). افکندن . به اطراف افکندن . (ناظم الاطباء) : موج او را بخشک براندازد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).سحر گه مست شو سنگی براندازز نارنج و ترنج این خوان بپرداز. نظ
برانداختندیکشنری فارسی به انگلیسیabolish, exterminate, extinguish, extirpate, hurl, overthrow, overturn, uproot
حساب برانداختنلغتنامه دهخداحساب برانداختن . [ ح ِ ب َ اَ ت َ] (مص مرکب ) رأی زدن و صواب اندیشیدن : حسابی که خاقان برانداختی به فرمان او کار آن ساختی . نظامی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ).حسابی که باخود برانداختی چنان نیست بازی غلط باختی
رای برانداختنلغتنامه دهخدارای برانداختن . [ ب َ اَ ت َ ](مص مرکب ) اظهار عقیده کردن . نظر دادن . رای زدن . اظهار نظر کردن . نظر دادن . راهنمائی کردن : برانداز رایی که یاری دهدازین وحشتم رستگاری دهد. نظامی .دگرگونه دانا برانداخت رای که س
خانه برانداختنلغتنامه دهخداخانه برانداختن . [ ن َ / ن ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خانه از بین بردن . خانه خراب کردن . || خانواده ای را نابود کردن . خاندانی را از بین بردن .
چاره برانداختنلغتنامه دهخداچاره برانداختن . [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن : یکی چاره باید برانداختن به تزویر مردم خوری ساختن . نظامی (از آنندراج ).|| تدبیر نمودن . (
کله برانداختنلغتنامه دهخداکله برانداختن . [ ک ُ ل َه ْ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کله انداختن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : دل به سودات سر دراندازدسر ز عشقت کله براندازد. خاقانی .و رجوع به کله انداختن شود.
منقرض کردنفرهنگ مترادف و متضادازبین بردن، برانداختن، نابود کردن، مضمحل کردن، برانداختن، برچیدن، از میان برداشتن
رای انداختنلغتنامه دهخدارای انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رای برانداختن . اظهار عقیده کردن . رجوع به رای برانداختن شود.
خانه براندازیلغتنامه دهخداخانه براندازی . [ ن َ / ن ِ ب َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل خانه برانداز. خانه برانداختن . رجوع به خانه برانداختن شود.
حساب برانداختنلغتنامه دهخداحساب برانداختن . [ ح ِ ب َ اَ ت َ] (مص مرکب ) رأی زدن و صواب اندیشیدن : حسابی که خاقان برانداختی به فرمان او کار آن ساختی . نظامی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ).حسابی که باخود برانداختی چنان نیست بازی غلط باختی
خان و مان برانداختنلغتنامه دهخداخان و مان برانداختن . [ ن ُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) اساس خان و مانی را از هم پاشیدن . خانمانی را نابود کردن : دل ماکیست که سرگشته ٔ رویت باشدخان و مانها ز شکرخنده برانداخته ای .نظیری (از آنندراج ).
رای برانداختنلغتنامه دهخدارای برانداختن . [ ب َ اَ ت َ ](مص مرکب ) اظهار عقیده کردن . نظر دادن . رای زدن . اظهار نظر کردن . نظر دادن . راهنمائی کردن : برانداز رایی که یاری دهدازین وحشتم رستگاری دهد. نظامی .دگرگونه دانا برانداخت رای که س
خانه برانداختنلغتنامه دهخداخانه برانداختن . [ ن َ / ن ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خانه از بین بردن . خانه خراب کردن . || خانواده ای را نابود کردن . خاندانی را از بین بردن .
چاره برانداختنلغتنامه دهخداچاره برانداختن . [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن : یکی چاره باید برانداختن به تزویر مردم خوری ساختن . نظامی (از آنندراج ).|| تدبیر نمودن . (