براندازهلغتنامه دهخدابراندازه . [ ب َ اَ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بفراخور. باندازه : همان نیز ز ایرانیان هرکه بودبراندازه شان پایگه برفزود. فردوسی . || به حد اعتدال : بزال آنگهی
براندازیsubversionواژههای مصوب فرهنگستاناقدام برای سست کردن بنیان اقتدار یک حکومت با هدف واژگون کردن آن
خانه براندازیلغتنامه دهخداخانه براندازی . [ ن َ / ن ِ ب َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل خانه برانداز. خانه برانداختن . رجوع به خانه برانداختن شود.
علی قدر مراتبهملغتنامه دهخداعلی قدر مراتبهم . [ ع َ لا ق َ رِ م َ ت ِ ب ِ هَِ ] (ع ق مرکب ) براندازه ٔ مراتب آنان . به قدر مقام و پایگاه آنان . به میزان مرتبتشان .
تمام آمدنلغتنامه دهخداتمام آمدن . [ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) راست آمدن . درست و براندازه شدن : طالوت بفرمود تا آن زره بیاوردند و آن سیصد و سیزده تن پوشیدند بر هیچ کس راست نیامد. داود بپوشید بر وی تمام آمد. (قصص الانبیاء ص 144). رجوع به تمام
پایگه ساختنلغتنامه دهخداپایگه ساختن . [ گ َه ْ ت َ ] (مص مرکب ) جاگرفتن : کسی کو شود زیر نخل بلندهمان سایه زو بازدارد گزندتوانم مگر پایگه ساختن بر شاخ آن سرو سایه فکن . فردوسی . || جای نشست معلوم کردن . اجازه ٔ جلوس در جای درخور ه
براندازلغتنامه دهخدابرانداز. [ ب َ اَ ] (اِمص مرکب ) ورانداز. || (نف مرخم ) مخفف براندازنده به معنی نابودکننده . از بین برنده . منهدم کننده . ناچیزکننده .رجوع به برانداختن در همین معنی شود.- خانه برانداز ؛ چیزی یا کسی که خانه و خانمان شخص رابر باد دهد. رجوع به
دور ماندنلغتنامه دهخدادور ماندن . (مص مرکب ) دور افتادن . جدا ماندن . جدا شدن . مفارقت یافتن . جدا افتادن . (از یادداشت مؤلف ): شغر؛ دور ماندن شهر از سلطان . (منتهی الارب ). حشور؛ غایب شدن از اهل خود و دور ماندن . (منتهی الارب ) : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری س