برهوهلغتنامه دهخدابرهوه . [ ب َ ] (اِ) صابون را گویند و آن چیزی است که بدان رخت شویند. (برهان ) (آنندراج ). صابون . (الفاظالادویة) (صحاح الفرس ). || (ص ) مأبون و ملوط و مخنث . (ناظم الاطباء) (از شمس فخری ).
بیرگوئیلغتنامه دهخدابیرگوئی . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
بیرویلغتنامه دهخدابیروی . (ص مرکب )(از: بی + روی ) بی وجه . بی دلیل . بی مورد : کسی کو دیگران را برگزیند بر چنین میری بپرسد روز حشر ایزد از آن بیروی بهتانش .ناصرخسرو.
باروولغتنامه دهخداباروو. [ رُ ] (اِخ ) اسحاق . ریاضیدان ، فقیه و لغت شناس بنام انگلیسی است که در1630 م . در لندن متولد شده و در 1677 درگذشته است . وی از پایه گذاران موارد استعمال حساب دیفرانسیل در هندسه میباشد. و رجوع به قاموس
آفرینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات آفرین، احسنت، بارکالله، ایوالله، مریزاد، دست مریزاد، مرحبا، دمت گرم، دستخوش، ماشاءالله هورا، خوشا، ناز دهن ِ(نطق، نَفَس) کسی، براوو، باغت آباد، احسن، بهبه شاباش، شادباش، شادزی، نازجان، شیرینکار ستایش باد خدای را، سبحان الله، الحمدالله، فتبارک الله احسنالخالقین