بربریفرهنگ فارسی عمیدنوعی نان سنتی ضخیم. Δ این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، بهوسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت.
بربریفرهنگ فارسی عمیدزبانی از خانوادۀ زبانهای سامی ـ حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است.
بربریلغتنامه دهخدابربری . [ ب َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بربر : ببین تا بهنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری . نظامی .حبش بریمین بربری بریساربقلب اندرون زنگی دیوسار. نظامی .رجوع به بربر شود
بربریلغتنامه دهخدابربری . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) محرر. رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن عبداﷲبن صباح بن بشر شود.
بریبریلغتنامه دهخدابریبری . [ ب ِ ب ِ ] (فرانسوی ، اِ) بری بری . بیماری عصبی ناشی از کمبود ویتامین ب در غذا. عده ای هم معتقدند که عفونی است . در نقاطی که سکنه ٔ آن منحصراً برنج پاک کرده میخورند شیوع دارد. (از دایرة المعارف فارسی ).
خرتوت بربریلغتنامه دهخداخرتوت بربری . [ خ َ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در دامنه ٔ کوه با 232 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ اترک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
خلیج بربریلغتنامه دهخداخلیج بربری . [ خ َ ج ِ ب َ ب َ ] (اِخ ) نام خلیجی است به شمال حبشه در افریقا. (از حدود العالم ).
لعبت بربریلغتنامه دهخدالعبت بربری . [ ل ُ ب َ ت ِ ب َ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نام دوایی است که آن را به زبان اندلس سورنجان و به لغت مصر عکنه خوانند و آن را لعبت بربریه هم میگویند. (از برهان ). مستعجله است . (فهرست مخزن الادویه ). چیزی است همچون سورنجان از نواحی افریقیه آرند. (ذخیره ٔ خوارزمشاه
بربریتلغتنامه دهخدابربریت . [ ب َ ب َ ری ی َ ] (مص جعلی ) توحش . وحشیگری . بربریة. فاقد تمدن بودن . غیر متمدن بودن . رجوع به بربر شود.
بربریةلغتنامه دهخدابربریة. [ ب َ ب َ ری ی َ ] (مص جعلی ) مأخوذ از تازی . منسوب به بربر. (ناظم الاطباء). توحش . وحشیگری . رجوع به بربریت شود.
بربریسلغتنامه دهخدابربریس . [ ب َ ب َ ] (اِ) امبرباریس . انبرباریس . زرشک . (از یادداشت بخط مؤلف ). نام درختی است یا میوه ٔ آن . (آنندراج ). مأخوذ از ترکی . میوه ای سرخ رنگ وترش که بزبان فرانسه گروزی گویند. (ناظم الاطباء).
بربریتلغتنامه دهخدابربریت . [ ب َ ب َ ری ی َ ] (مص جعلی ) توحش . وحشیگری . بربریة. فاقد تمدن بودن . غیر متمدن بودن . رجوع به بربر شود.
بربریةلغتنامه دهخدابربریة. [ ب َ ب َ ری ی َ ] (مص جعلی ) مأخوذ از تازی . منسوب به بربر. (ناظم الاطباء). توحش . وحشیگری . رجوع به بربریت شود.
بربریسلغتنامه دهخدابربریس . [ ب َ ب َ ] (اِ) امبرباریس . انبرباریس . زرشک . (از یادداشت بخط مؤلف ). نام درختی است یا میوه ٔ آن . (آنندراج ). مأخوذ از ترکی . میوه ای سرخ رنگ وترش که بزبان فرانسه گروزی گویند. (ناظم الاطباء).
خرتوت بربریلغتنامه دهخداخرتوت بربری . [ خ َ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در دامنه ٔ کوه با 232 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ اترک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
خلیج بربریلغتنامه دهخداخلیج بربری . [ خ َ ج ِ ب َ ب َ ] (اِخ ) نام خلیجی است به شمال حبشه در افریقا. (از حدود العالم ).
شاه آباد بربریلغتنامه دهخداشاه آباد بربری . [ دِ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 302 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه ، برنج و میوه جات . شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
لعبت بربریلغتنامه دهخدالعبت بربری . [ ل ُ ب َ ت ِ ب َ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نام دوایی است که آن را به زبان اندلس سورنجان و به لغت مصر عکنه خوانند و آن را لعبت بربریه هم میگویند. (از برهان ). مستعجله است . (فهرست مخزن الادویه ). چیزی است همچون سورنجان از نواحی افریقیه آرند. (ذخیره ٔ خوارزمشاه