برترلغتنامه دهخدابرتر. [ ب َ ت َ] (ص تفضیلی ) اعلی . (ترجمان القرآن ). ارفع. عالی تر. (ناظم الاطباء). بلندتر و اعلی . (آنندراج ). افضل . اجل . مقابل فروتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). والاتر در مقام و منزلت و در مکان و محل . مقابل پست تر : بفرمان او گردد این آسمان
برتردیکشنری فارسی به انگلیسیabove, ascendant, ascendent, dominant, excellent, high, major, noble, over-, pre-eminent, predominant, preeminent, preponderant, sovereign, super-, superior, top, topper, undeniable
برتراسکلغتنامه دهخدابرتراسک . [ ب َ ت َ ] (اِ) برنجاسب . برتاشک . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به برتاشک و برنجاسب شود.
برتراشیدنلغتنامه دهخدابرتراشیدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تراشیدن : من از آن خرده چون گهرسنجی برتراشیدم اینچنین گنجی . نظامی .چون آینه هرکجا که باشدجنسی بدروغ برتراشد. نظامی .به چهره خاک را چندان خراش
برترمنشلغتنامه دهخدابرترمنش . [ ب َ ت َ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) که سرشت و طبیعت و همت برتر دارد. که صفاتی برتر از دیگران دارد. که دارای ادراک عالی است . (ناظم الاطباء) : کسی کو بود تیز و برترمنش نپیچد زبیغاره و سرزنش . فردوسی .از آن پس از
ترفعفرهنگ مترادف و متضاد۱. برتری جستن ۲. خودرا برتر پنداشتن، خود را برتر گرفتن ۳. برتریداشتن، برتر بودن، سر بودن
برترازو زدنلغتنامه دهخدابرترازو زدن . [ ب َ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) امتحان کردن . || قدر چیزی دریافتن . (آنندراج ) : تا که سنجد بر متاع حسن او صد سال و ماه آسمان خورشید و مه را برترازومیزند.مخلص کاشی (آنندراج ).
برتراسکلغتنامه دهخدابرتراسک . [ ب َ ت َ ] (اِ) برنجاسب . برتاشک . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به برتاشک و برنجاسب شود.
برتراشیدنلغتنامه دهخدابرتراشیدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تراشیدن : من از آن خرده چون گهرسنجی برتراشیدم اینچنین گنجی . نظامی .چون آینه هرکجا که باشدجنسی بدروغ برتراشد. نظامی .به چهره خاک را چندان خراش
برترمنشلغتنامه دهخدابرترمنش . [ ب َ ت َ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) که سرشت و طبیعت و همت برتر دارد. که صفاتی برتر از دیگران دارد. که دارای ادراک عالی است . (ناظم الاطباء) : کسی کو بود تیز و برترمنش نپیچد زبیغاره و سرزنش . فردوسی .از آن پس از
زبرترلغتنامه دهخدازبرتر. [ زَ ب َ ت َ ] (ص تفضیلی ) (از: اسم + پساوند تفضیل )، بالاتر. برتر. عالیتر. بلندتر. والاتر : آفتاب ار زبرتر است چه شدکار گوهر نه مستقر دارد.انوری .