برخورلغتنامه دهخدابرخور. [ ب َ خوَر / خُر ] (نف مرکب ) بهره مند. بهره ور. بهره بر. برخوردار. (شرفنامه ٔ منیری ). خداوند بهره ، گویند در اصل برخ ور بوده یعنی خداوند بهره . (شرفنامه ٔ منیری ). موجر. مالک . || (اِ) شریک وانباز. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) <sp
برخیرلغتنامه دهخدابرخیر. [ ب َ ] (ق مرکب ) (از: بر + خیر) بخیره . به بیهودگی و برعبث : خاقانی از انده رشیدت تا کی بود اشک و نوحه برخیر. خاقانی .اژدها سر بدم رساند و بازسر دم اژدها خورد برخیر. خاقانی .<b
بُرخوری دِناDNA shufflingواژههای مصوب فرهنگستان1. حرکت توالی دناها از بخشی از ژنگـان به بـخش دیـگر با تـداخـل تـرانهشهها 2. روشی برای نوترکیب کردن درونشیشهای ژنهای همساخت برای ایجاد پروتئینهای جدید
برخوارلغتنامه دهخدابرخوار. [ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) (از: بر + خوار) شریک . (ناظم الاطباء). صاحب مایه که مزدوری بمایه ٔ او برای او کار کند و نفعرا بدو بازگرداند. (از صحاح الفرس ). شریکی که مایه یا قسمتی از مایه را داده است و کار نمی کند و تنها از سود شرکت سهم
برخوارلغتنامه دهخدابرخوار. [ ب ُ خوا / خا ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش مرکزی اصفهان . محدود از شمال به کاشان و از جنوب به دهستان جی و سده و از خاور به بخش کوهپایه و از باختر به رشته کوههای خرسک و گندمان . این دهستان در جلگه واقع است و آب آن از چاه و قنوات است
برخوردفرهنگ فارسی عمید۱. تصادف.۲. ملاقات؛ به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی.⟨ برخورد کردن: (مصدر لازم)۱. همدیگر را دیدن؛ ملاقات کردن.۲. تصادف کردن.۳. [عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن.
برخوردنفرهنگ فارسی عمید= ⟨ برخوردن به کسی (چیزی)⟨ برخوردن به کسی (چیزی):۱. به طور اتفاقی دیدن کسی (چیزی)؛ مواجه شدن با کسی (چیزی)؛ ملاقات کردن با کسی (چیزی): ◻︎ جان تازه میشود ز لب روحپرورت / هرکسی که «برخورَد» به تو از عمر برخورد (صائب: لغتنامه: برخوردن).۲. [عامیانه، مجاز] رفتار کسی را توهی
برخوردلغتنامه دهخدابرخورد. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (مص مرخم ) برخوردن . ملاقات . تصادم . ملاقی شدن . (از غیاث ).- بد برخورد ؛ ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.- برخورد خوبی نکردن ؛ نیک تلقی نکردن و به ترشروئی
مَنَعَ حُدوثَ احتکاکٍ بَينَ الجانِبَينِدیکشنری عربی به فارسیمانع بروز اصطکاک (برخور) ميان دو طرف شد , از پديد آمدن اصطکاک (برخورد) ميان دو طرف جلوگيري کرد
خدایگانیلغتنامه دهخداخدایگانی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل خدایگان . حالت خدایگان . ریاست . بزرگی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر کسی به هنر یا به فضل یا به نسب خدایگانی یابد امیر دارد کار. فرخی .خدایگانی جز مر ترا همی نسزدخدایگان جهان
رنج دیدهلغتنامه دهخدارنج دیده . [ رَ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مشقت دیده . محنت کشیده . تحمل زحمت و تعب کرده . به سختی و تعب گرفتار شده : کشیدی ورا گفت بسیار رنج کنون برخور ای رنج دیده ز گنج . فردوسی .
رنج کشیدنلغتنامه دهخدارنج کشیدن . [ رَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تحمل مشقت و سختی کردن . تعب و زحمت را متحمل شدن . زحمت کشیدن . رنج بردن . مقاسات . (دهار). تکلف . بخشم رنج چیزی بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) : کشیدی ورا گفت بسیار رنج <br
گرامیلغتنامه دهخداگرامی . [گ ِ ] (ص ) در پهلوی گرامیک از گرام . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عزیز. مکرم و محبوب و بزرگ . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). نیازی . کریم . نجیب . معزز. مکرم : اکرام ؛ گرامی کردن . (زوزنی ). فخم ؛ مرد بزرگ قدر و گرامی . انجاب ؛ گرامی گردیدن و فرزندان گرامی آوردن .
برخوردفرهنگ فارسی عمید۱. تصادف.۲. ملاقات؛ به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی.⟨ برخورد کردن: (مصدر لازم)۱. همدیگر را دیدن؛ ملاقات کردن.۲. تصادف کردن.۳. [عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن.
برخوردنفرهنگ فارسی عمید= ⟨ برخوردن به کسی (چیزی)⟨ برخوردن به کسی (چیزی):۱. به طور اتفاقی دیدن کسی (چیزی)؛ مواجه شدن با کسی (چیزی)؛ ملاقات کردن با کسی (چیزی): ◻︎ جان تازه میشود ز لب روحپرورت / هرکسی که «برخورَد» به تو از عمر برخورد (صائب: لغتنامه: برخوردن).۲. [عامیانه، مجاز] رفتار کسی را توهی
برخورد کردنلغتنامه دهخدابرخورد کردن . [ ب َ خوَر / خُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصادف کردن . ملاقات کردن . رجوع به برخورد و برخوردن شود.