برخوردارلغتنامه دهخدابرخوردار. [ ب َ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد است . سکنه ٔ آن 390 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
برخوردارلغتنامه دهخدابرخوردار. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (ص مرکب ) منتفع. ممتع. محظوظ. بهره مند. کامیاب . متنعم . مستفیض . بهره ور. (یادداشت مؤلف ). این کلمه مرکب است از برخورد که معالدال است بمعنی برخوردن و لفظ «ار» که کلمه ٔ نسبت است و این از عالم (از قبیل ) خریدار
برخوردارفرهنگ مترادف و متضادبهرهمند، بهرهور، رستیخوار، کامیاب، متمتع، متنعم، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع ≠ محروم
برخورداریلغتنامه دهخدابرخورداری . [ ب َ خوَر / خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 108 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
برخورداریلغتنامه دهخدابرخورداری . [ ب َ خوَر / خُرْ ] (حامص مرکب ) تمتع. بهره مندی . کامیابی . متاع . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). متعه . (منتهی الارب ). انتفاع . (یادداشت مؤلف ). بهره . حظ. (یادداشت مؤلف ) : و روزگاری سخت دراز از جوا
برخورداریلغتنامه دهخدابرخورداری . [ ب َ خوَر / خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 108 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
برخورداریلغتنامه دهخدابرخورداری . [ ب َ خوَر / خُرْ ] (حامص مرکب ) تمتع. بهره مندی . کامیابی . متاع . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). متعه . (منتهی الارب ). انتفاع . (یادداشت مؤلف ). بهره . حظ. (یادداشت مؤلف ) : و روزگاری سخت دراز از جوا
نابرخوردارلغتنامه دهخدانابرخوردار. [ ب َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نامتمتع. محروم . بی نصیب . که برخوردار نیست .