برخیلغتنامه دهخدابرخی . [ ب َ ] (اِ) (از: برخ + ی ) بعض . پاره ای از چیزی چه برخ بمعنی حصه و بهره است و یای تحتانی برای وحدت ، لهذا بمعنی اندکی مشهور است . (مهذب الاسماء). قدری . بعضی . پاره و حصه . جزوی . بخشی . لختی . بهره . اندکی از بسیار. (برهان ). و رجوع به برخ شود.
برخیلغتنامه دهخدابرخی . [ ب َ ] (اِ) رهی . فدائی . قربانی . فدیه . (غیاث اللغات ). فدیه و قربانی . برخی با یای نسبت به معنی قربانی است که مقصود برخ برخ یا حصه کردن و تقسیم کردن قربانی باشد مانند شتر برخی بمعنی فدا و قربانی . (فرهنگ لغات شاهنامه ) : شاه بهرام شاه و
برخچلغتنامه دهخدابرخچ . [ ب َ خ َ ] (ص ) زشت و نازیبا. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زشت . (شرفنامه ). || زبون . (برهان ). زبون و سست و ناتوان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرخچ . رجوع به برخج شود.
برخی شدنلغتنامه دهخدابرخی شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فدا شدن و قربان گردیدن . (برهان ) : برخی جانت شوم که شمع فلک راپیش بمیرد چراغدان ثریا. سعدی .- برخی شدن کسی را و برخی جان کسی شدن ؛ فدای او گشتن . قربان
برخیالغتنامه دهخدابرخیا. [ ب َ ] (اِخ ) نام پدر آصف وزیر سلیمان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : صورت احمد ز آدم بود لیک اندر صفت آدم از احمد پدید آمد چو زآصف برخیا.سنایی .
برخیدنلغتنامه دهخدابرخیدن . [ب َ دَ ] (مص ) تفتیش کردن . (زمخشری ). (یادداشت بخط مؤلف ). پرخیدن . (زمخشری ). || بیرون کشیدن . || واکشیدن . بدر آوردن . || دروکردن . || گشادن صوف و پنبه . || موستردن . || خارچیدن اطراف باغ و مانند آن . || مبدل شدن . || میخ کوفتن . || نصب کردن جواهر را بر طلا. (آن
برخیرلغتنامه دهخدابرخیر. [ ب َ ] (ق مرکب ) (از: بر + خیر) بخیره . به بیهودگی و برعبث : خاقانی از انده رشیدت تا کی بود اشک و نوحه برخیر. خاقانی .اژدها سر بدم رساند و بازسر دم اژدها خورد برخیر. خاقانی .<b
برخیرهلغتنامه دهخدابرخیره . [ ب َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) (مرکب از بر + خیره ) برخیر. به بیهودگی . برعبث . رجوع به خیر و خیره شود : ور ایدونکه نزدیک افراسیاب ترا تیره گشتست برخیره آب . فردوسی .ز بیدادی ن
برخی شدنلغتنامه دهخدابرخی شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فدا شدن و قربان گردیدن . (برهان ) : برخی جانت شوم که شمع فلک راپیش بمیرد چراغدان ثریا. سعدی .- برخی شدن کسی را و برخی جان کسی شدن ؛ فدای او گشتن . قربان
برخیالغتنامه دهخدابرخیا. [ ب َ ] (اِخ ) نام پدر آصف وزیر سلیمان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : صورت احمد ز آدم بود لیک اندر صفت آدم از احمد پدید آمد چو زآصف برخیا.سنایی .
برخیدنلغتنامه دهخدابرخیدن . [ب َ دَ ] (مص ) تفتیش کردن . (زمخشری ). (یادداشت بخط مؤلف ). پرخیدن . (زمخشری ). || بیرون کشیدن . || واکشیدن . بدر آوردن . || دروکردن . || گشادن صوف و پنبه . || موستردن . || خارچیدن اطراف باغ و مانند آن . || مبدل شدن . || میخ کوفتن . || نصب کردن جواهر را بر طلا. (آن
برخیرلغتنامه دهخدابرخیر. [ ب َ ] (ق مرکب ) (از: بر + خیر) بخیره . به بیهودگی و برعبث : خاقانی از انده رشیدت تا کی بود اشک و نوحه برخیر. خاقانی .اژدها سر بدم رساند و بازسر دم اژدها خورد برخیر. خاقانی .<b