برخیزانیدنلغتنامه دهخدابرخیزانیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) متعدی برخاستن . بخاستن داشتن . ببرخاستن داشتن . (یادداشت مؤلف ). راست کردن . بلند کردن . برخیزاندن . اثاره . تثویر. اقامه . بعث . انهاض : و همچنین ریذویه دربرخیزانیدن افراسیاب را از آنجا. (تاریخ قم ص <span class="hl"
برخیزاندنلغتنامه دهخدابرخیزاندن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برخیزانیدن . راست کردن . بلند کردن . رجوع به برخیزانیدن شود : جز مؤذن حق بوقت قدقامت از جای قنوت برنخیزاند.ناصرخسرو.
برخیزاندنلغتنامه دهخدابرخیزاندن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برخیزانیدن . راست کردن . بلند کردن . رجوع به برخیزانیدن شود : جز مؤذن حق بوقت قدقامت از جای قنوت برنخیزاند.ناصرخسرو.
انهازلغتنامه دهخداانهاز. [ اِ ] (ع مص ) دفع کردن . || انهاض . (اقرب الموارد). برخیزانیدن . رجوع به انهاض شود.
برکةلغتنامه دهخدابرکة. [ب ِ ک َ ] (ع مص ) برخیزانیدن ناقه ٔ نشسته که شیرش ریزان باشد و دوشیدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
احاشةلغتنامه دهخدااحاشة. [ اِ ش َ ] (ع مص ) احواش . گرداگرد صید برآمدن تا بدامگاه آید. (منتهی الارب ). صید برانگیختن . (تاج المصادر). شکار برخیزانیدن . نخجیروالی . آهوگردانی .
انشاصلغتنامه دهخداانشاص . [ اِ ] (ع مص ) برکندن از جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ازعاج . (از اقرب الموارد). از جای برانگیختن . (تاج المصادر بیهقی ). برخیزانیدن . (یادداشت لغت نامه ).