بردمیدن

bardamidan

معنی

= دمیدن

مترادف

۱. دمیدن
۲. سر زدن، طلوع کردن ≠ غروب کردن
۳. رستن، روییدن، سبز شدن ≠ خشکیدن
۴. برخاستن، بلند شدن
۵. بردمیدن، فوت کردن
۶. جوشیدن، فوران کردن

جست‌وجوی دقیق

بردمیدن

فرهنگ فارسی عمید

= دمیدن

بردمیدن

لغت‌نامه دهخدا

بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) روییدن و سبز شدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). سر زدن از خاک : همی هر زمان نو برآرد بری چو آن شد کهن بردمد دیگری . اسدی (گرشاسب نامه ص <span class="hl" dir="lt

بردمیدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

snort, sprout

بردمیدن

فرهنگ فارسی معین

( ~. دَ دَ) (مص ل .) 1 - دمیدن . 2 - طلوع کردن . 3 - پدید شدن .

بردمیدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. دمیدن ۲. سر زدن، طلوع کردن ≠ غروب کردن ۳. رستن، روییدن، سبز شدن ≠ خشکیدن ۴. برخاستن، بلند شدن ۵. بردمیدن، فوت کردن ۶. جوشیدن، فوران کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

جان بردمیدن

لغت‌نامه دهخدا

جان بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) زنده کردن . (ناظم الاطباء).

جست‌وجوی مشابه

جان بردمیدن

لغت‌نامه دهخدا

جان بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) زنده کردن . (ناظم الاطباء).

جست‌وجوی متن

طلوع

فرهنگ سره

بردمیدن

بردمیدگی

لغت‌نامه دهخدا

بردمیدگی . [ ب َ دَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر است از بردمیدن . رجوع به بردمیدن شود.

طلوع آفتاب

فرهنگ سره

برآمدن آفتاب، بردمیدن آفتاب

طلوع کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

برآمدن، سربر زدن، سر زدن، دمیدن، بردمیدن (خورشید وستارگان)

سر زدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. روییدن، سبزشدن، سر برآوردن ۲. برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ≠ افول کردن، غروب کردن ۳. دیدن کردن، بازدید کردن ۴. ناگهانی به جایی واردشدن

جست‌وجوی هم‌قافیه

جان بردمیدن

لغت‌نامه دهخدا

جان بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) زنده کردن . (ناظم الاطباء).

ترجمه مقاله