بردنگلغتنامه دهخدابردنگ . [ ب َ دَ ] (اِ) کوه کوچک و پشته ای خرد که در میان صحرا واقع شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). پشته ٔ کلان و کوه کوچک را گویند که میان صحرا واقع شده باشد. (هفت قلزم ).
بریدنیلغتنامه دهخدابریدنی . [ ب ُ دَ ] (ص لیاقت ) درخور بریدن . || منسوب به بریدن . متعلق به بریدن . (ناظم الاطباء). رجوع به بریدن شود.
بردنیلغتنامه دهخدابردنی . [ ب ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل بردن . قابل حمل : شتروار سیصد ز گستردنی ز چیزی که بد شاه را بردنی . فردوسی .ز چیزی که در گنج بد بردنی ز پوشیدنیها و گستردنی . فردوسی .به اندازه ٔ
بردنگانلغتنامه دهخدابردنگان . [ ] (اِخ ) شهرکی است میان اصطخر و کرمان منزل کاروان و جایی با نعمت بسیار. (حدود العالم ).
نرمان بردنگانلغتنامه دهخدانرمان بردنگان . [ ن ِ مام ْ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، در 12هزارگزی مغرب فهلیان در دره ٔ رود کنی و در دامنه ٔ گرمسیری واقع است و 128 تن سکنه دارد. آبش از رودخان
تل بردنگانلغتنامه دهخداتل بردنگان . [ ت ُ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بردنگانلغتنامه دهخدابردنگان . [ ] (اِخ ) شهرکی است میان اصطخر و کرمان منزل کاروان و جایی با نعمت بسیار. (حدود العالم ).