بردکلغتنامه دهخدابردک . [ ب َ دَ ] (اِ) افسانه . (برهان ) (ناظم الاطباء). لغز. چیستان . (برهان ). افسانه . اغلوطبود که از یکدیگر پرسند. احجیه . (مهذب الاسماء). و بعربی لغز گویند. حجیا. (یادداشت مؤلف ) : زبردکهای دورادور بسته که از فکرش دل داناست خسته . <p
بریدکلغتنامه دهخدابریدک . [ ب ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، برنج ،ذرت و لبنیات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8).
دیک بردیکلغتنامه دهخدادیک بردیک .[ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی دواءالاسنان . داروی دندانها و مصلح دهان و زداینده عفونت و قروح است . از اکالات است . (داود ضریر انطاکی ج 1 ص 165 و ج 2 ص <span class="hl"
بردوکلغتنامه دهخدابردوک . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سومای شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 152 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
بردکیلغتنامه دهخدابردکی . [ ب َ دَ ] (اِ) اغلوطه . بردک . لغز. (یادداشت مؤلف ). ادعیه . احجیه . چیستان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برد و بردک شود.
بردکشیلغتنامه دهخدابردکشی . [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرم سیری بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان گرم سیری با 100 تن سکنه و ساکنین از طایفه ٔ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بردکللغتنامه دهخدابردکل . [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز 12 هزارگزی باختری دهدز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بردکوهلغتنامه دهخدابردکوه . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون و سکنه ٔ آن 100 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بردکویهلغتنامه دهخدابردکویه . [ ب َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 215 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بردکیلغتنامه دهخدابردکی . [ ب َ دَ ] (اِ) اغلوطه . بردک . لغز. (یادداشت مؤلف ). ادعیه . احجیه . چیستان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برد و بردک شود.
کروسلغتنامه دهخداکروس . [ ک ِ وَ ] (اِ) لغز و چیستان . (برهان ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). بردک . پردک .
نردکلغتنامه دهخدانردک . [ ن َ دَ ] (اِ مصغر) مصغر نرد. || (اِ) لغز.چیستان . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || افسانه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به این معانی مصحف بردک و پردک است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به بردک شود.
کردکلغتنامه دهخداکردک . [ ک ِ دَ ] (اِ) لغز و چیستان باشد و آن را به نظم و نثر از هم پرسند. (برهان ) (آنندراج ).معما. (ناظم الاطباء). رجوع به لغز، چیستان ، معما، پردک ، بردک و احجیه شود.
ادعیهلغتنامه دهخداادعیه . [ اُ عی ی َ ] (ع اِ) ادعوة. اغلوطة. بَردَکی . (ربنجنی ). بَردَکی . (مهذب الاسماء). برد. بردک . (مهذب الاسماء). لغز. احجیه . چیستان . ج ، اداعی ّ.
بردکشیلغتنامه دهخدابردکشی . [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرم سیری بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان گرم سیری با 100 تن سکنه و ساکنین از طایفه ٔ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بردکللغتنامه دهخدابردکل . [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز 12 هزارگزی باختری دهدز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بردکوهلغتنامه دهخدابردکوه . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون و سکنه ٔ آن 100 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بردکویهلغتنامه دهخدابردکویه . [ ب َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 215 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بردکیلغتنامه دهخدابردکی . [ ب َ دَ ] (اِ) اغلوطه . بردک . لغز. (یادداشت مؤلف ). ادعیه . احجیه . چیستان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برد و بردک شود.
وبردکلغتنامه دهخداوبردک . [ ] (اِ) چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج ) (از برهان ). و در ناظم الاطباء وَبَردَک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود.
بوبردکلغتنامه دهخدابوبردک . [ ب َ دَ ] (اِ مصغر) مصغر بوبرد است که بلبل باشد. (برهان ). بوبرد. بلبل . (فرهنگ فارسی معین ). مصغر بوبرد یعنی بلبل خرد. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل «بوبرد» آرد: و آن را بوبردک و بوبرد نیز گفته اند. کنایه از آنکه بوی گل را استنشاق و استشمام کند - انتهی . رجوع