برگرفتنفرهنگ فارسی عمید۱. گرفتن.۲. برداشتن.۳. برداشتن چیزی از روی زمین.۴. [قدیمی] ستردن یا برداشتن چیزی از جایی.
برگرفتنلغتنامه دهخدابرگرفتن .[ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) برداشتن چیزی . (آنندراج )(ناظم الاطباء). برداشتن از جایی . (فرهنگ فارسی معین ). رفع : چون هامان خربزه به بازار آورد هرکس که می آمد یکی برمی گرفت . (قصص الانبیاء ص 57). پادشاه کتاب
برگرفتنفرهنگ فارسی معین( ~. گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - برداشتن . 2 - از جایی به جایی نقل کردن . 3 - جدا کردن ، منشعب کردن . 4 - آغاز کردن . 5 - دور کردن . 6 - ربودن .
دود بررفتنلغتنامه دهخدادود بررفتن . [ ب َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دود برآمدن . دود برشدن . دود برخاستن . (یادداشت مؤلف ). || بلند شدن آه : نه باران همی آید از آسمان نه برمی رود دود فریاد خوان .سعدی (بوستان ).
صعود کردنلغتنامه دهخداصعود کردن . [ ص ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برشدن . برآمدن . بررفتن . ارتقاء. رجوع به صعود شود.
کوه نوردیلغتنامه دهخداکوه نوردی . [ ن َ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل کوه نورد. کوه پیمایی . || قسمی ورزش . بررفتن از کوه برای دست یافتن بر ارتفاعات و قلل آن .
استخلاطلغتنامه دهخدااستخلاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استخلاط بعیر؛ قضیب فروبردن او در شرم ناقه . (از منتهی الارب ). گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). بررفتن اشتر نر بر اشتر ماده .
آهوریلغتنامه دهخداآهوری . (اِ) تخم ترتیزک سفید. خردل . و فرهنگها بیت ذیل را شاهد می آورند : وقت برجستن چو آهوئیست تندگاه بررفتن چو آهوریست تیز. شهاب طلحه .
کشتن کردنلغتنامه دهخداکشتن کردن . [ ک ُ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . بقتل رساندن .قتل کردن . کشتار کردن : غلامان تیر انداختن گرفتند... و پیادگان بدان قوت به برج بررفتن گرفتندبه کمندها و کشتن کردند سخت عظیم . (تاریخ بیهقی ).
دود بررفتنلغتنامه دهخدادود بررفتن . [ ب َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دود برآمدن . دود برشدن . دود برخاستن . (یادداشت مؤلف ). || بلند شدن آه : نه باران همی آید از آسمان نه برمی رود دود فریاد خوان .سعدی (بوستان ).