پیروزرزملغتنامه دهخداپیروزرزم . [ رو رَ ] (ص مرکب ) پیروزجنگ . رجوع به پیروزجنگ شود : سواری شود نیک و پیروزرزم سر انجمنها برزم و ببزم .دقیقی (از شاهنامه ٔ فردوسی ).
دست بردارلغتنامه دهخدادست بردار. [ دَ ب ُ ] (نف مرکب ) دست برنده . مقدم به جنگ .هنرنما. چابک . که زود دست به کاری برد : سپاهی فرستم تو سالار باش برزم اندرون دست بردار باش . فردوسی .یکی نامداری که بد یار اوی برزم اندرون دست بردار اوی
گره بستنلغتنامه دهخداگره بستن . [ گ ِ رِه ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عقده ساختن . معقد کردن . تعقد. استوار کردن : برزم اندر آید [رستم ] بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره .فردوسی .
پاکدینیلغتنامه دهخداپاکدینی . (حامص مرکب ) پاکی اعتقاد. پاک اعتقادی : دلیری برزم اندرون زور دست همان پاکدینی و یزدان پرست . فردوسی .خردمندی و پیش بینی بودتوانایی و پاکدینی بود. فردوسی .ای اصل نیکنامی
پیروز گشتنلغتنامه دهخداپیروز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز گردیدن .- پیروز گشتن بر کسی ؛ غلبه کردن بر او : چو پیروز گشتی تو بر ساوه شاه بر آن برنهادند یکسر سپاه . فردوسی .که بهرام بر ساوه پیروز گش